سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس درس را ادامه ندهد، به فهم نرسد . [امام علی علیه السلام]
ستاره دریایی

فکر می کردم خیلی آدم روشنفکری است. خیلی سعی می کردم آنچه در دلم بود برایش بازگو کنم و از او دعوت کنم. هر بار می خواستم حرفم را به او بگویم ولی نمی شد.
        می خواستم از احساسم برایش بگویم. می خواستم به او بگویم که چه فکری می کنم. برایم خیلی مهم بود که او هم بداند ولی جراتش را نداشتم. حتی می خواستم از او هم بخواهم با من همراه بشود. ترسیدم از دستم شاکی شود. اگر فکر بدی می کرد چه؟
        اما نه من باید طاقتش را داشته باشم. باید بتوانم تحمل کنم. بالاخره دیر یا زود یا رومی روم یا زنگی زنگ. اولین و آخرین تصمیم و انتخابم که نبود. ممکن بود بعد از این هم هزاران تصمیم و انتخاب دیگری برایم پیش بیاید. باید دل به دریا می زدم و جلو می رفتم.
        فکر کردم خودش متوجه می شود. اما انگار متوجه نمی شد. این افکار آزارم می داد. اگر حرفم را به او نمی زدم آرام نمی شدم. دلم مثل سیر و سرکه داشت می جوشید. تصمیمم را گرفتم و نفس عمیقی کشیدم. بالاتر از قهوه ای سوخته که دیگر رنگی نبود. آهسته سرم را به طرف سرش نزدیک کردم. تا خواستم زبان باز کنم رویش را به من برگرداند و گفت:
    بهمن یه جایی دعوتت کنم میای؟
    فردا صبح می خوایم بریم راهپیمایی



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 12:9 عصر

    یکی از مسائل مهم درباره ارتباط خانواده‏ها با یکدیگر، رفت و آمد دوستان پسر یا دختر خانواده به خانه آنها و گاه برخورد آنان با دیگر اعضای خانواده است. در این میان، چگونگی پوشش دختر خانواده و برخورد او در حضور دوستان برادرش، امری مهم است. اگر رفتار دختر و پسر مهمان و میزبان با عفت و پوشش کامل همراه نباشد، می‏تواند هم برای دختر و پسر مهمان و  هم برای خانواده طرف مقابل زیان‏بار باشد. نامناسب بودن پوشش و رفتار دختر و پسر مهمان و میزبان تاثیرات مختلفی در طرفین خواهد گذاشت، از جمله می توان به ایجاد روابط عاطفی بین دختر و پسر اشاره کرد.این گونه روابط عاطفی یک حالت پیش رونده دارد، به گونه ای که اگر شروع شد قابل کنترل نیست. این دوستی ها با یک نگاه آغاز می شود و نگاه تبدیل به لبخند، لبخند تبدیل به سخن و گفتگو و گفتگو منجر به قرار و مدار و آن نیز به ملاقات حضوری صمیمانه و این گونه ملاقات ها ... کشیده خواهد شد. در این گـونه روابط و دوستی های عاطفی اولین نقطه و مرکزی که آسیب می بیند دستگاه شناختی و تصمیم گیری انسان یعنی عقل و اراده است. اساساً چشم عقل در فضـای مِـه آلـود احسـاسـات نمی تـوانـد واقعیت هـا را ببیند. حـال اگـر انسـان برای ازدواج این روابط عـاطفی را برقرار کند، به دلیل اینکه در فضـای عـاطفی و احسـاسی به این موضـوع نگاه می کند، نمی تواند نگاهی واقع بینانه و شناخت عمیق و صحیحی از طرف مقابل داشته باشد.
             از دیگر مشکلات این گونه روابط، احساس گناه و عذاب وجدان است که مثل خوره ای روح و روان انسان را فرسوده و متلاشی می کند. برای همین قرآن کریم می فرماید: «وَلا تَقربوا الفواحش»،نزدیک فحشاء و گناه نشوید، چون  نزدیک شدن همان و افتادن در دام شیطان هم همان.



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 12:9 عصر

    خودش هم نمی دانست چه کار می خواهد بکند؛ فقط می خواست کسی او را نبیند! خیلی آرام در را باز کرد؛ کفشهایش را بیرون کوچه روی زمین گذاشت و یک نفس عمیقی کشید و بسته سی دی ها را محکم در دستانش گرفت و دوان دوان خودش را سر کوچه رساند. هیچ کس در این هوای داغ وسط روز آن هم در این هوای پر گرد و خاک جرات نمی کرد از خانه بیرون بیاید اما او آن قدر کلافه شده بود که مصیبتی که گرفتارش بود بدتر از گرد و خاک هوا بود...
           درخت کاج کنار خیابان را دید که داشت زیر چشمی نگاهش می کرد و صدای پرنده خوشبختی از روی درخت چنار وسط پارک به گوش می رسید. کوه های اطراف که بماند ساختمان های بلند شهر هم دیده نمی شد. گرد و خاک همه جا را پوشانده بود. سریع دست به کار شد، بسته سی دی ها را از کیفش درآورد و در سطل زباله انداخت.
           خدایا من کار خودم را انجام دادم و سی دی ها را انداختم دور. تو هم کمکم کن دیگر سراغ چنین برنامه هایی نروم.

     



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 12:9 عصر

    روزهای آخر زمستان بود و هوا خیلی سرد. برف همه جا را فراگرفته بود. از سردی هوا کوچه های شهر خلوت شده بود. نه از صدای گنجشک ها خبری بود و نه سر از سرو صدای بازی بچه ها؛ سکوت سردی فضای کوچه را احاطه کرده بود.صدای خِرِچ خِرِچ شکستن دانه های برف زیر قالش های عابری سکوت کوچه را شکست. خانم پوشیه زده ای از ته کوچه وارد شد. سولماز بود. شاد بود و خوشحال؛ انگار که سردی هوا را حس نمی کرد. راه خانه عمه طیبه را در پیش گرفته بود. بعد از ماه ها غصه و ناراحتی و کِس کردن گوشه اتاق، بالاخره امروز به مراد دلش رسیده بود.بعد از کلی برو بیای گلسنم خانم، مادر هاشم و کلی پیغام و پسغام بالاخره کربلایی علی پدر سولماز به خواستگاری رضایت داده بود.
           یکسالی می شد که هاشم خاطرخواه سولماز شده بود و هر روز گلسنم خانم به بهانه ای به خانه کربلایی می رفت و هر بار به بهانه بیکار بودن هاشم دست خالی برمی گشت. تا این که با وساطت مشهدی رضا دایی هاشم و قول به کار گرفتن هاشم در مغازه آهنگری، این مشکل هم حل شده بود.
           امشب قرار خواستگاری گذاشته بودند و سولماز راهی خانه عمه طیبه بود تا هم عمه طیبه دستی به سر و روی سولماز بکشد و هم از عمه برای شرکت در مراسم خواستگاری دعوت کند. هر چند پای شکسته عمه طیبه قوه آمدن مجلس را به او نمی داد.
           با دلی شاد و لبی خندان خِرِچ خِرِچ کنان کوچه ها را پشت سر می گذاشت. همه اش قیافه هاشم جلوی چشمش بود که آن هم فقط یک بار وقتی داشت با نرگس خواهر هاشم از کنار مغازه آهنگری می گذشت دیده بود. از پتکی که بر آهن داغ می کوبید معلوم بود که جوان کاری و پرجربزه ای است.


    همچنان غرق در افکارش بود که ناگهان با شنیدن صدای عربده مردی سوار بر اسب که داشت نزدیکتر می شد رنگ از چهره اش پرید و نفسش بند آمد. "آهای صبر کن ببینم زنیکه" وقتی برگشت طرف صدا، صاحب صدا را شناخت؛ قنبر کله پز بود؛ گنده لات محل که چند وقتی بود به کسوت امنیه ها درآمده بود.
           "برای من چادر چاقچور می کنی ها!"
           " یا فاطمه زهرا خودت به دادم برس"
           همین را گفت و به سرعت دوید.
           "یک پدری ازت در بیارم! وایسا ببینم، هوی..."
           سولماز می دوید و امنیه عربده کشان دنبال او بود.
           "وایسا ببینم وایسا!"
           دیگر از سکوت سرد کوچه ها خبری نبود. کوچه ها را یکی پس از دیگی پشت سر می گذاشت. پاهایش از سرما کرخ می شد. قالش هایش از پایش درآمده بودند. سولماز فقط می دوید. از راسته کوچه که پیچید، کمی دلش خنک شد. چشمش به پل چوبی قدیمی روی رودخانه تلخه رود افتاد. دوید سمت پل.
           پیرمردی کنار پل روی کنده درختی نشسته بود و گوش به صدای غرش رودخانه سپرده بود و داشت پای زخمی  و خونین و مالینش را می بست. یک مرتبه دید زنی در حال دویدن به سمت پل است و امنیه ای عربده کشان دنبال او.
           سولماز دوید سمت پل، پیرمرد که مات و مبهوت شده بود، متوجه پل شد و تا به خودش بیاید آن زن دو دستی طناب دو طرف پل را گرفت و دوید...
           "کجا میری زن! صبر کن! وایسا نرو! پل شکسته؛ نرو می افتی تو آب. خدا لعنتتون کنه که زهره زنا و دخترای مردمو می ریزید. خدا بی آبروتون کنه که با آبروی مردم بازی می کند. ..یا امام زمان خودت به دادش برس." این را گفت و خود را لنگ لنگان سمت پل کشید.
           چند متری جلوتر نرفته بود که صدای جیغی شنید.
           "یا قمر بنی هاشم! "پیرمرد دوید!
           روی پل که رفت دید اثری از آن زن نیست. فقط یک تکه پارچه سیاه از چادر زن مانده بود که به چوب های ته پل شکسته گیر کرده بود...



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 12:9 عصر

    چشمانش خیلی ضعیف شده بودو جلوی چشمش نقطه سیاهی می دید که همیشه با او بود. در این چند سال اخیر هم بزرگتر شده بود. علتش را نمی دانست. شاید بیماری خاصی بود. شاید هم به خاطر خود ارضایی شدیدش بود که مدت ها گرفتارش بود و نمی توانست از دست آن خلاص شود. در اتاقش را که باز کرد دید نامه ای پشت در افتاده.
            نامه را که نگاه کرد، دید از آقای مسعودی است. مشاور دانشگاه که عادتش بود سوال و جوابهایش را مکاتبه می کرد و با نامه جواب می داد. جالب این بود که زیر هر سوالی جواب خاص خودش را داده بود.
             خودارضایی میکنم.خیلی هم بابت کاری که انجام میدم پشیمونم.به علت همین خودارضایی چشم هام خیلی ضعیف شده و جلوی چشم هام یه نقطه سیاه می بینم که همیشه باهامه و به تدریج تو این چند سال بزرگتر شده.مدتی هست که تصمیم به ازدواج گرفتم تا از این بلا خلاص بشم.حالا چند تا سوال دارم ازتون.
          1- آیا راه درمانی برای مشکل چشم هام وجود داره؟

            در مورد چشم های شما برای دانستن علت اصلی این مساله و درمان آن بهتر است پیش چشم پزشک متخصص بروید. من کنار این نامه آدرس یکی از دوستان خودم را که متخصص چشم است را برای شما ارسال می کنم. حتما در اسرع وقت به ایشان مراجعه کنید. مطمئنا با توجه به تخصص و امکانات و دستگاه هایی که ایشان دارند تشخیص علل و درمان این مساله مربوط به ایشان می شود. هر چند یکی از عوارض قطعی خودارضایی که ضعف چشم هست و قطعا با ترک این عمل این عوارض هم از بین خواهد رفت.

          2- اگه بعدا وقتی که با همسرم خلوت می کنم این خلوت هم مانند استمناء باعث همون مشکلات در چشم هام میشه یا در نزدیکی این اتفاق نمیفته؟
             خود ارضایی مکرر باعث تحریک بیش از حد سیستم عصبی پاراسمپاتیک و افزایش تخلیه اَسِتیل کولین (Acetyle Choline) از انتهای این رشته ها در مغز میشودد که این خود باعث پاره‏ای از عوارض جسمانی و روانی، چون حواس‏پرتی (Absentmilndedness)، کمی حافظه (Memory)، عدم تمرکز حواس، سیاهی رفتن چشم و در نهایت تاری دید میشود. تمام این علامت‏ها ناشی از تغییر تعادل میزان مواد شیمیایی موجود در مغز است که بین سلول‏های عصبی رد و بدل میشود و انتقال پیام‏های مختلف را بر عهده دارد.اما قطعا عمل زناشویی عوارض عمل خودارضایی را نخواهد داشت. به چند دلیل:
            * خودارضایی عملی حرام بوده و گناه باعث دوری از لطف و رحمت خدا می شود و در مقابل ازدواج و عمل زناشویی هم عملی خداپسند بوده و هم لطف و رحمت خداوند را شامل حال بنده می کند.
            * در خودارضایی معمولا فرد فشار شدیدی بر اعصاب و فکر خود برای مجسم کردن صحنه های خاص یا فرد خاص در ذهن فرد، شخص خاصی جهت رابطه پردازش شده و با انجام اعمالی خاص باعث ارضاء شدن خود می شوند. و این فشار شدید به روح و روان انسان عوارض نامطلوبی در دراز مدت بر جای می گذارد.
            * در خود ارضایی شخص اندام خود را وادار می کند تا طی یک رابطه مجازی به ارگاسم برسد اما در یک رابطه جنسی تمامی اندامهای بدن با یکدیگر همکاری دارند دیگر نیازی نیست که فرد در ذهن خود محیطی را بازسازی کند یا شخصی را بازسازی کنید پس ذهن در آرامش بیشتری قرار میگیرد از این رو تاثیر روحی و روانی بسیار مفیدی بهمراه دارد.
            * در ضمن مسائل تقویتی و آرامشی که در روابط زناشویی وجود دارد جلوی بسیاری از عوارض احتمالی دیگر را خواهد گرفت.

           3- می تونم به خدا و لطف او امیدوار باشم که مشکل چشمامو خودش حل کنه هرچند میدونم که من در حق خدا و خودم ظلم کردم؟
              مطمئنا لطف خداوند خیلی قبل تر از این که خودتان متوجه شوید شامل حالتان شده است.از وقتی که تصمیم به این مساله گرفته اید این لطف شامل حال شما شده است. مطمئنا با ترک عامل اصلی و نیز مراجعه به پزشک و اقدام به ازدواج و نیز داشتن ارتباط دائمی با خداوند مساله شما حل خواهد شد.



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 12:9 عصر

    وارد شهر که شدم از تعجب داشتم شاخ در می آوردم. انگار مردم این شهر از آداب شهرنشینی چیزی نمی دانستند. شهر خیلی آرام و تمیز و خوش آب و هوا بود. هر کسی در مسیر خودش بود. اتومبیلها، عابرین، حتی پرنده های آسمان؛ همه در لاین خود بودند و کسی کسی را دور نمی زد. کسی به حریم دیگری تجاوز نمی کرد. کسی نبود که راهنمای راست بزند و سمت چپ بپیچد. و این برای من باعث تعجب بود.
            در کنار خیابان اصلی شهر متوجه پارکی شدم. برای آشنایی بیشتر با مردم این شهر مسیرم را به سمت پارک تغییر دادم. خیلی از آدمها برای گذران وقت خود به پارک آمده بودند. بعضی ها ورزش می کردند. بعضی ها زیر آلاچیق هایی نشسته و کتاب و روزنامه می خواندند و اتفاقات جالب روزنامه ها را با صدای بلند برای هم می خواندند. در گوشه ای دیگر از پارک مادرانی که کودکان خود را برای بازی آورده بودند گرم صحبت بودند. یک مرتبه دخترک کبریت فروش را دیدم. اما انگار کارش را عوض کرده بود. گلفروشی می کرد. بوی گل هایی که در سبد داشت، انسان را هوایی می کرد. انگار مردم هم او را می شناختند.هر کدامشان مشغول خرید گل بودندیکی می گفت برای مادرش می خرد، یکی برای همسرش ، یکی برای شوهرش، یکی هم برای نگهبان در مجتمع.
            چیزی که توجه من را به خود جلب کرد این بود که پارک شهر هیچ نرده ای نداشت. آثار نرده ها را بعضی جاها می شد دید؛ اما انگار یک تصمیم جمعی یا بخشنامه الزامی نرده ها را برداشته بود. و جالب تر این که با این که هیچ نرده ای نبود هر کسی جای خودش بود. یک قسمت پارک خانواده ها با بچه هایشان نشسته بودند. بخش دیگری از پارک پسرها بودند و بازار بگو بخند و شور و هیجانشان و گل کوچیک و اسکیت . و گوشه دیگر دختر خانم ها بودند و بازی تنیس و پینک پونگ و ورزش همگانی شان به راه بود. در عالم دخترانه شان سیر می کردند. در جای جای پارک هم مثل خود شهر همه جای خودشان بودند و کسی انگیزه ای برای تجاوز به حریم دیگری نداشت.
            در همین حال و هوا بودم که دخترک گل فروش از پشت سر صدایم کرد. 


            آقا میشه یه شاخه گل بخرید؟
            اه! شما همون دخترک کبریت فروش نیستی؟
            چرا آقا خودمم.
            یکی می زنی تو گوش من؟
            برای چی آقا؟
            امممممم یا من خوابم یا خیالاتی شدم. یکی بزن تو گوش من!
            چرا آقا؟
            آخه این شهر شما زیادی مثبته. تو هم که شغل عوض کردی. اینا واقعیه؟
            آقا شما تا حالا شهر ما نیومدید؟
            نه؛ این بارهم گذری به شهرتون اومدم.
            دختر گل فروش یک شاخه گل رز قرمز از بین دسته گلهایش جدا کرد و دست من داد.
            بفرمایید آقا، این گلو بو کنید حواستون میاد سر جاش.
            شاخه گل رز را گرفتم و به صورتم نزدیک کردم. بوی دیگری می داد. یعنی بوی آب نمی داد.
            زمان زیادی نمی گذره آقا!یعنی از زمستون به این ور مردم عوض شدند. داشتم کبریت می فروختم. یعنی کبریتام تو دستم بود. هوا هم خیلی سرد بود. دست و پام از سرما کرخ شده بود و از شدت سرما داشتم یکی یکی کبریت ها را آتیش می زدم. همین طور که داشتم از خیابون رد می شدم نوری که از پنجره بزرگ ساختمان شهرداری بیرون می زد توجهم رو به خودش جلب کرد. خودمو رسوندم پشت پنجره. صدایی به گوشم خورد. از پشت شیشه که نگاه کردم دیدم یه آقایی که لباس سفید پوشیده و یه کتاب دستشه داره صحبت می کنه. خیلی هم با شور و هیجان صحبت می کرد.مردم در حالی که به صحبت های او گوش می دادند گریه می کردند و اشک از چشمانشان سرازیر بود.
            آخرین جمله ای که از مرد شنیدم این بود که می گفت:
            ای مردم! شما که دنبال عشق و مهربانی هستید! بدانید که عفت و پاکدامنی در بین مردم شهر مهربانی و محبت ایجاد می کند.
            و من از هوش رفتم...



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 12:9 عصر

    دم غروب جلوی تراس خانه باغ نشسته بود و دل به نسیم سپرده بود. هوای محشری بود.این یکی دو ماه وضعیت روحی مناسبی نداشت. به پیشنهاد یکی از اساتید چند وقتی آمده بود خانه باغ. یک هفته ای بود که اینجا بود. هم گشت و گذار بود، هم فرصتی برای تفکر و مطالعه داشت. داشت با موزی در دست بین درختان سیب می گشت که تلفنش زنگ زد. دوید سمت گوشی که روی میز تراس خانه باغ بود.
            الو بفرمایید.
            الو سلام
    .
            سلام استاد. شمایید؟
            سلام اردشیر، بله خودمم. چه خبر؟ از باغه خوشت میاد؟

            بله آقا. دستتون درد نکنه. خیلی خوبه؛ حالم خیلی بهتره استاد؛
            خدا رو شکر. دلتنگ که نشدی؟
            نه آقا. گاهی بابا مامانم بهم سر می زنند. یه آقایی هم هست که عصرا میاد به درختا سر می زنه و یه کم با هم صحبت می کنیم.
            خیلی خوبه. با بابات یه صحبت هایی کردم. خودمم فردا پس فردا بهت سر می زنم.
            قدمتون روی چشم استاد. منتظرتون هستم.
            خیلی خوب. خواستم بیام قبلش زنگ می زنم. فعلا خداحافظ.
            خدانگهدار استاد
    .
            قالب یخی درون لیوان آب سیبش انداخت و کاغذهای روی میز را مرتب کرد. گوشی اش را خاموش کرد و بعد از این که آب سیبش را نوشید رفت سر وقت نوشته های استاد. چند صفحه مجزا داشت که بالای هر صفحه عنوانی تیتر کرده بود.
            برگه اول: عواملی که باعث افسردگی شما می شود:
            1) احساس ناامیدی که در بیشتر ساعات روز شما را با خود درگیر می کند.
            2) کمبود انرژی مورد نیاز بدن که یا به خاطر عدم جذب انرژی است یا به خاطر اتلاف بی رویه انرژی بدن. (در مورد این مساله به طور شفاهی با هم بیشتر صحبت خواهیم کرد)
            3) کناره‌گیری از فعالیت‌های اجتماعی و میل شدید به انزوا طلبی.
            4) کاهش وزن و اشتها و بدخوابی شدید.
            برگه بعدی: راه های حل و درمان افسردگی.
            احساسات و خلق و خوی خودت را شناسایی کن. باید بدانی که افسردگی، تلاشی ویرانگر برای دوری کردن ا‌ز احساسات و خلق و خوست. باید بپذیری هیجاناتی که در ما وجود دارند همگی طبیعی و مفیدند. تغییرات خلق و خو نباید تو را غمگین و افسرده کند. این تغییرات همواره به دنبال یک رویداد، خاطره و رؤیا شروع می‌شوند.با افکار افسرده مبارزه کن و آن‌ها را به چالش بطلب. افرادی که افسرده هستند دائم حوادث و رویدادهای تلخ را به خاطر می‌آوردند و خودشان را به خاطر آن‌ها سرزنش می‌کنند و این در حالی است که خود را در وقوع حوادث و رویدادهای شیرین فراموش می‌کنند و نقش پررنگ‌تری را به دیگران می‌دهند. سطح انتظارات آن‌ها در مورد توانایی‌هایشان بسیار پایین است و خیلی راحت در وخیم‌ترین شرایط قرار می‌‌گیرند. سعی کن دیگران را بشناسی. یاد بگیر نسبت به پیام‌های بدنت بی‌توجه نباشی. زمانی را برای این‌گونه فعالیت‌ها اختصاص بده. غذای لذیذ بخور و به خودت اجازه بده که لذت را در زندگی‌ ات تجربه کنی
    .از کناره‌گیری دوری کن. تلاش کن و باور کن بسیاری از چیزهایی که در ما نگرانی به وجود می‌آورند آنقدر مهم و باارزش نیستند که به خاطرشان دچار بیماری روانی شویم.
            در حال مطالعه بود که متوجه عباس اقا باغبان شد.
            عباس آقا کمک نمی خوای؟
            چرا آقا خدا عمرت بده. اون آتیشو روشن کن یه چایی دم کنیم. آتیشو روشن کردی بیا بریم کودها رو از عقب واگن تراکتور بیاریم. بعدشم اگه شما فرصت داشتی اون جوبای آبو مسیرشونو باز کن بعد چایی بریم آبیاری.



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 12:9 عصر

    جوانی
    خصوصیات خاص خود را دارد که هیچ گریزی از آن نیست، یکی از نیازهایی که به
    شکل مستقیم با سن جوانی ارتباط دارد، نیاز به آراستگی است به طوری که همه
    جامعه شناسان و روان شناسان متفق القول هستند که دختر و پسر جوان در سنی
    خاص نیاز به پوشیدن انواع خاصی از لباس را دارند که حس خود نمایی آنان را
    تا حد زیادی مرتفع ساخته و از طرفی دارای رنگهای شاد و جذاب باشد.
            در
    گذر زمان و با تغییر نسل‌ها، گویا یک پدیده اجتناب‌ناپذیر است و آن کوچک
    شدن همه چیز است. خانه‌های نقلی، ماشین‌های کوچک، شلوارهای کوتاه و تنگ،
    مانتوهای چسبان و پیراهن‌های تنگ.

            این
    لباس‌های تنگ اگر محصول جبر زمانه نباشند حاصل مد که هستند و متاسفانه این
    یک قلم مد برای سلامت خطرناک است. شایع‌ترین خطر و عارضه لباس تنگ چیزی
    است که شاید بسیاری تجربه کرده باشند، ولی به روی خود نیاورند یا ندانند
    که علت آن چه بوده است. لباس تنگ عروق پوست را تحت تاثیر قرار داده و در
    قسمت‌هایی مانع‌ ‌گردش صحیح خون می‌شود به خصوص اگر تنگی لباس‌ ‌در ناحیه
    لگن،‌ ‌زانو، سینه و حلقه آستین ها باشد. همین اختلال جریان خون باعث همان
    عارضه شایع لباس های تنگ می‌شود، یعنی کوفتکی و خستگی. البته گاهی این
    تنگی به حدی زیاد می‌شود که قسمت‌هایی از پوست کبود می شود.
            یکی
    دیگر از مشکلات لباس‌های تنگ مشکلات گوارشی است. در واقع لباس تنگ حرکات
    دودی (حرکات‌ ‌کرم گونه) دستگاه گوارش را مختل می‌کند و موجب تجمع گاز
    درمعده و نفخ شکم می‌شود‌ ‌که معمولا با درد شکم همراه است.
            یکی
    دیگر از عوارض لباس‌های تنگ نوعی کهیر به نام کهیر فشاری است. این نوع
    کهیر در اثر فشار موضعی بر بدن مثل پوشیدن لباس‌های تنگ ایجاد می شود.
    معمولا ? تا ? ساعت پس از پوشیدن لباس تنگ یک تورم عمقی همراه با خارش،
    سوزش و درد ایجاد می‌شود که پس از ? تا ?? ساعت از بین می‌رود. گاهی تب
    ولرز، ضعف و خستگی و سردرد هم در کنار این عارضه وجود دارد.

                                             




  • کلمات کلیدی : لباس تنگ
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 11:39 صبح

    12 شلیک به سوی رئیس جمهور

     یک گروهک تروریستی  با فرماندهی سه  جنایتکار حرفه ای که آموزش های لازم را از نوکر های خود در امریکا و اسرائیل  دیده بودند ظرف سه ماه گذشته ماموریت خود را آغاز نموده و این سه تن با  هم قرار گذاشتند هرکدام با مهارتهای خاص خود که دوره آن را قبلا گذرانده اند بیشتر بتواند تیر به سمت رئیس جمهور مظلوم و محبوب ملت  شلیک کند سهم بیشتر از چپاول نصیبشون بشه.  خوب حالا که زمانه ی زدن خوبان است  فعلا این ?? تا  را از میان یک لشکر تیر و نیزه برداشتم تا بعد! این برای این است که رئیس جمهور خودش گفت:سینه‌های خود را برای شمشیرها آماده کرده‌ایم اما برای تسلیم هیهات منا الذلة

    1-      چرا پاسخ گو نیستید ؟

    2-      چرا تعامل مارا با دنیا به هم ریختید؟
    3-      چرا پول نفت را حرام کردید ؟

    4-      چرا سازمان برنامه را منحل کردید ؟

    5-      چرا انهدام فرهنگی؟

    6-      چرا عوامفریبی؟

    7-      چرا خریدن رای ؟

    8-      چرا قانون شکنی ؟

    ?-      چرا خفقان و سانسور ؟

    ?? -    چرا دروغ گویی ؟

    ??-      چرا انرژی هسته ای  ؟

    ?? -     چرا تورم ؟

    12 شلیک به سمت یک مرد :

    ?- چرا پاسخ گو نیستید ؟ :

    آقای ....شما که گفتید دولت پاسخ گویی هستید ، پس چرا هر قدر بعضی سابقه دارها از شما پست و مقام و حقوق بالا و رانت اطلاعاتی و کارخانه و زمین و ماشین و موبایل و رانت تحصیل در خارج و مدرک و  اعتبار و پارتی و معافیت و شغل و...می خواهند شما پاسخ نمی دهید ؟ آقای دکتر شما حتی به خودتان هم پاسخ نمی دهید ! نه خوابی . نه خوراکی . نه تشریفات و تجملاتی . نه زمینی . نه ماشینی . نه حقوق کلانی و نه بده و بستانی !

    شما چرا به هیچ کدام ازین مزایای اصلی رئیس جمهور شدن پاسخ نمی دهید! فاجعه بار این است که شما چند میلیون نامه مردم را پاسخ داده اید ولی پاسخ ما و خودتان را نمی دهید ؟مگر شما آدم نیستید ؟ این چه جور پاسخ گویی ست ! چرا پاسخ گو نیستید ؟

    2- چرا تعامل مارا با دنیا به هم ریختید؟ :

     چرا بدون اجازه بزرگترهای دنیا  وارد حیاط خلوت آمریکا شدید ؟چرا وارد کنفرانس محکوم کردن صهیونیست ها شدید ؟  از همه بدتر  شما چرا وارد دلهای بسیاری از مسلمانان ، مسیحیان و حتی یهودیان دنیا شدید ؟

    ?- حرام کردن پول نفت :چرا پول نفت را حرام کردید ؟

    مگر پول نفت فقط برای ما ، باند ما ، حزب ما ، گروه ما ، فامیل ما ، تملق گویان  ما ، پاچه خواران ما ، روزنامه داران ما و کارخانه داران ما و زمین خواران ما نبود؟ مگر نباید بقیه اش در حساب مبادا برای ما بماند ؟  چرا  این همه پول را با وام یا دستی دستی برای راه و قطار و مترو  و کشاورزی و  آبرسانی و سد سازی و کارخانه ی فولاد و سیمان و... و خانه ی روستایی و بیمه کشاورزان و حقوق باز نشستگان و مدرسه و جاده و ورزشگاه و فرودگاه و دانشگاه و پژوهشگاه و کارگاه فراوری مواد غذایی و  پارک علمی فن آوری و مراکز تجاری و هنرستان و بیمارستان و پل و کتابخانه و مسجد و تعاونی و بنگاه اقتصادی و مرکز علمی و  موشک و ماهواره و هسته ای و  هزار تا ازین حروم کاری های نا بخردانه و غیر اقتصادی دور ریختید ؟چرا حرامش کردید ؟مگر پول نفت ارث پدرانتان بود ؟

     4- انهدام مرکز مدیریت نخبگان کشور :

    آقای ..... شما چرا سازمان برنامه را تغییر ساختار دادید و عملیاتی کردید وبعضی نخبه های خاص را بیرون ریختید ؟ مگر چه اشکالی داشت که از زمان تصویب یک طرح تا دادن اعتبارش 5 سال طول بکشد و از زمان کلنگ زنی تا افتتاحش 25 سال ؟

     5- انهدام فرهنگی :

     آقای ..... شما فرهنگ کشور را منهدم کردید . مگر ازدواج نکردن و تبلیغ روابط آزاد چه اشکالی داشت ؟ مگر رمانهای دموکراتیک و رمانتیک و مجله ها و فیلم های سوپردولوکس و اعتراض به دفن مردگان (همان شهدای سابق) وپارتی و هیجان و مجالس شادی و مصرف هروئین و اکس و ...چه اشکالی داشت ؟ چرابودجه کلاس های قرآن را زیاد کردید ؟چرا ازدواج جوانان را تسهیل کردید و مسکن مهر ساختید ؟ چرا کانون فرهنگی زدید ؟ چرا راه جمکران را آسفالت کردید ؟ چرا مردم را به خرافه ای قدیمی به نام "امام زمان" دعوت کردید ؟ آیا این انهدام نیست ؟آیا با زنده شدن نام امام زمان و راه امام خمینی ما حق نداریم احساس فلاکت و نکبت و خواری کنیم ؟

     6- عوامفریبی و تحجر :

    آقای ......شما چرا با زنان غربی دست ندادید که عزت کشور ما زیاد شود؟

      چرا دعای فرج می خوانید ؟

     چرا به جای مراسم گفتگوی تمدن ها به مراسم روضه حضرت زهرا می روید؟

    اصلا چرا به جبهه رفتید ؟ می خواستید کدام عوام را فریب بدهید ؟چرا شهید نشدید ؟ چرا این قدر دم از حرمت شهدا و حضور خدا می زنید؟

    چرا به جای این کارها دستمال سبز پخش نکردید؟

      7- چرا خریدن رای :

    شما متهم هستید که با دادن چک پول و آش به مردم و پرستاران ودانشجویان و طلبه ها رای آنها را می خرید ! مردم به خاطر عدالت شما نیست که طرفدارتان شده اند ! چرا مثل ما پوستر چاپ نمی کنید ؟ چرا روزنامه نمی زنید؟ چرا به جای دادن این مبالغ ناچیز به عوام و گداها ، با مبالغ چیز چیز به خواص توجه نمی کنید ؟ (چرا هشتصد هزار مانتوی سبز  و  و ده میلیون شال سبز به هوادارانتون نمیدید چرا پای سگ های پا کوتا  پاپند سبز نمیبندید.چرا رئیس دانشگاه ازاد برای کمک به ستاد شما 3 هزار  دستگاه لپتاپ هدیه نکرد..............)

    چرا نمی دانید پاداشهای میلیونی و میلیاردی به خواص کاربرد بیشتری دارد ؟

     چرا نمی فهمید چرب کردن بعضی زبانها آنها را چنان تقویت می کند که تا لحظه ی دیدار عزرائیل دست از دفاع از ما برنمی دارند ؟ شما که علم  و سواد روز ندارید و راه رای آوردن را بلد نیستید ، چرا بی خودی ادعا می کنید ؟

     چه جوابی برای دادن عیدی های کلان پنجاه هزار تومانی و صد هزار تومانی دارید ؟

    شما که می دانید مملکت آنقدر پرستار ودانشجوی بد بخت دارد که با گرفتن پنجاه هزار تومان عیدی! به شما رای می دهند . چرا به گداها عیدی داده اید؟

     8 – چرا قانون شکنی :

     آقای ........شما قانون شکن ترین رئیس جمهور ایران هستید ! شما چرا همه ی قوانین بازی را شکستید ؟!

    شما چرا نفهمیدید که قانون این است که کارخانه ها اول دولتی شوند و بعد اختصاصی !

    شما چرا نفهمیدید که قانون برای تامین منافع حزبی و گروهی وشخصی  ست نه ملی !

    شما چرا نفهمیدید که قانون این است که هر کاری نتوانستیم بکنیم بگوییم" نگذاشتند" تا همه کاسه کوزه ها سر آن یک نفر شکسته شود و بعد مردم برای شعار "آزادی" با هم بجنگند و همدیگر را پاره پاره کنند!

     شما چرا نفهمیدید که قانون این است که فقط ما حرف بزنیم و بقیه سر تکان بدهند ! شما کاری کردید که حالا دم مردم دراز شده و یک بچه 8 ساله هم به خودش جرات می دهد حرف بزند و حق ایرانی بودنش را از ما بخواهد ! دیگر چه قانو ن شکنی ازین بدتر !

     شما چرا نفهمیدید که قانون این است که روستاها روز به روز ویرانه تر وشهرها روز به روز متراکم تر تا همه در هوای دود آلود خفه شوند ! وبرای گندم هم دستمان جلوی خارجی دراز باشد!

     شما چرا نفهمیدید که قانون این است که به جای کار تبلیغ کنیم و به جای رسیدگی به حال مردم شعار آزادی بدهیم !

    شما قانون شکنی را تا آنجا پیش بردید که حتی پسرتان هم خلاف قانون رفت سربازی ! شما نفهمیدید که قانون این است  پسرهای آقایان قانون دان باید بروند فرنگ وتحصیل( حتی اگر زمان جنگ باشد )و وقتی برگشتند بشوند همه کاره و مدیر و نخبه و بقیه بشوند زیر دست و گدا!

     شماهنوز هم قانون شکنید چون سعی داریدبا قانون هدف مند کردن یارانه ها قانون مهم "هر روز فقیر فقیرتر- غنی غنی تر" را بشکنید ! چرا ؟

     شما خیلی از قانون ها را نفهمیدید و تعداد قانون شکنی هایتان خیلی زیاد است! شما نفهمیدید چون با ما نپریدیدو اگر می پریدید می فهمیدید ! شما چرا با روح قانون نپریدید ؟

     ?- چرا خفقان ؟

    چرا ?? تا روزنامه و صد تا سایت هر روز دارند به شما توهین می کنند و شما خفقان بر قرار کرده اید ؟

     ?? - چرا دروغ گویی ؟

    شما گفتید که صد هزار تا پروژه و طرح ظرف همین چهار سال شروع شده که ?? هزار تایش تمام شده . پس چرا در ?? سال پادشاهی ما فقط   ?? هزار پروژه تمام شده بود ؟

    ??- چرا انرژی هسته ای را گرفتید ؟ شما دوسال گفتید انرژی هسته ای حق مسلم ماست و دویدید و تعلیق را شکستید در حالی اصلا انرژی هسته ای تعلیق نشده بود!   ما در تعامل کامل با جهان بودیم و هم انرژی هسته ای در تعلیق کامل نبود ! اصلا مگر چه اشکال داشت انرژی هسته ای وماهواره و درس فیزیک و آب و برق و گاز و تلفن و کلا هیچ چیز دیگری نداشتیم ؟ عوضش آزادی که بود !

    ??- چرا تورم ؟ شما چرا نتوانستید تورم را مهارکنید در حالی که همه دنیا مهارش کرده اند ؟ چرا نتوانستید در حالی که ما خودمان قبل ازین با تورم ?? درصد مهارش کرده بودیم  ؟

    تیر اندازان آشکار :........و..........و........

    تیر انداز پشت صحنه  :.........



  • کلمات کلیدی : شهادت احمدی نژاد
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/3/15::: ساعت 12:7 صبح

    با تو سخن می‏گویم، ای بانوی آب‏های زلال، ای بانوی عشق!


    اینک تمام درهای زمین، در ماتمی جاودان می‏سوزند و ضجّه می‏زنند و دستان
    بی‏شرمی که چهره‏ات را نیلی کردند، قرن‏هاست که در عظیم‏ترین آتش جهنّم،
    هر لحظه خاکستر می‏شوند.


    شب تلخی است امشب.


    کاروان کوچکی از مدینه خارج می‏شود؛ همراه تابوتی که بر شانه سنگین‏ترین بادهای زمین می‏درخشد و پیش می‏آید.


    ناله‏های علی علیه‏السلام قلب سیاه‏ترین شب مدینه را می‏شکافد و هر قطره
    اشکی که از چشمان کودکانت فرو می‏چکد، چون سیلابی عظیم، تا عمق زمین فرو
    می‏رود.

    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی : مادر، فاطمه الزهرا
  • محمد نوروزی ::: سه شنبه 88/2/29::: ساعت 12:45 صبح

    <      1   2   3   4   5   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 89
    بازدید دیروز: 13
    کل بازدید :589752

    >> درباره خودم <<
    ستاره دریایی
    مدیر وبلاگ : محمد نوروزی[155]
    نویسندگان وبلاگ :
    چلچله[35]

    به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ که مبادا ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من/ من 23 سال دارم و توی دانشگاه آزاد لاهیجان در حال تحصیل در رشته نرم افزار هستم . توی این وبلاگ مطالبی گلچین شده از وبلاگهای دیگه قرار داده میشه و همچنین حرفهای دلتنگیم رو بعضی وقتها اینجا میذارم

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>دسته بندی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    ستاره دریایی

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<







    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<