سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از دانشمندان سؤال و با حکیمان گفتگو و بافقیران همنشینی کنید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
ستاره دریایی

فکر می کردم خیلی آدم روشنفکری است. خیلی سعی می کردم آنچه در دلم بود برایش بازگو کنم و از او دعوت کنم. هر بار می خواستم حرفم را به او بگویم ولی نمی شد.
        می خواستم از احساسم برایش بگویم. می خواستم به او بگویم که چه فکری می کنم. برایم خیلی مهم بود که او هم بداند ولی جراتش را نداشتم. حتی می خواستم از او هم بخواهم با من همراه بشود. ترسیدم از دستم شاکی شود. اگر فکر بدی می کرد چه؟
        اما نه من باید طاقتش را داشته باشم. باید بتوانم تحمل کنم. بالاخره دیر یا زود یا رومی روم یا زنگی زنگ. اولین و آخرین تصمیم و انتخابم که نبود. ممکن بود بعد از این هم هزاران تصمیم و انتخاب دیگری برایم پیش بیاید. باید دل به دریا می زدم و جلو می رفتم.
        فکر کردم خودش متوجه می شود. اما انگار متوجه نمی شد. این افکار آزارم می داد. اگر حرفم را به او نمی زدم آرام نمی شدم. دلم مثل سیر و سرکه داشت می جوشید. تصمیمم را گرفتم و نفس عمیقی کشیدم. بالاتر از قهوه ای سوخته که دیگر رنگی نبود. آهسته سرم را به طرف سرش نزدیک کردم. تا خواستم زبان باز کنم رویش را به من برگرداند و گفت:
    بهمن یه جایی دعوتت کنم میای؟
    فردا صبح می خوایم بریم راهپیمایی



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 88/5/9::: ساعت 12:9 عصر


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 52
    بازدید دیروز: 45
    کل بازدید :580707

    >> درباره خودم <<
    ستاره دریایی
    مدیر وبلاگ : محمد نوروزی[155]
    نویسندگان وبلاگ :
    چلچله[35]

    به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ که مبادا ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من/ من 23 سال دارم و توی دانشگاه آزاد لاهیجان در حال تحصیل در رشته نرم افزار هستم . توی این وبلاگ مطالبی گلچین شده از وبلاگهای دیگه قرار داده میشه و همچنین حرفهای دلتنگیم رو بعضی وقتها اینجا میذارم

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>دسته بندی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    ستاره دریایی

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<







    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<