سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سه ویژگی در هر که باشد ایمانش به کمال رسد : خرد، بردباری و دانش . [امام علی علیه السلام]
ستاره دریایی


  • کلمات کلیدی : gaza، غزه، Gazeh
  • محمد نوروزی ::: دوشنبه 87/10/9::: ساعت 7:59 عصر

    باز هم از فلسطین خبر می رسد. خبر مرگ. خبر خون. خبر کودکان بمباران شده در حال بازگشت از دبستان. در روزنامه ها و در میان مسؤولان سرویس بین الملل ضرب المثلی هست که برای بعضی کشورها زیر 10 هزار کشته، خبر نیست. جاهایی مثل رواندا یا دارفور. برای بعضی زیر 1000 تا. مثل سیل و زلزله های بنگلادش و نپال. برای بعضی هم زیر 100 تا. مثل عراق (تا قبل از آرامش نسبی چند ماهه اخیر).
    فلسطین اما خارج از این ضرب المثل های ژورنالیستی است. فارغ از عدد و نفر و پشته های برآمده از کشتگان است. فلسطین و سخن گفتن از خشونت مدام در آن، سهل و ممتنع است. سهل است برای آنان که حس ژورنالیستی شان در قبال مسایل داخل کشور مرده؛ از این رو، براحتی پیاز داغ به جنازه های گلگون می بندند و عقده های برآمده از مواضع ضدانسانی داخل کشور خود را با ژست های حقوق بشری در قبال فلسطین و فلسطینی ها تسکین می دهند. گویی، فلسطین (و اندکی کمتر، لبنان و عراق) علاوه بر ظلم و خشونتی که متحمل می شوند، زهرخند مردمانی را هم بشنوند که تحت ستم دولت خویش، حمایت از حقوق آنها و چند کشتی آذوقه و دارو را به پرسش می گیرند.
    فلسطین اما خارج از این پرسش های پوپولیستی ِ ظاهرا مبتنی بر منافع ملی است. کسانی که کمک به فلسطین را زیر سؤال می برند، باید پیش از آن بسیاری ظلم ها و خشونت ها در قبال خویش را هم بپذیرند. اگر کسی حاضر باشد موجودیتی چون اسرائیل (بعنوان پدیده ای نامشروع) را بپذیرد و با عنوان «واقعیت موجود»، تقابل و تعارض با آن را زیر سؤال ببرد؛ طبعا باید ساخت سیاسی موجود و مجموعه رفتارهای آن را هم بپذیرد و از مقابله با آن، خودداری کند.
    البته این اتفاقی است که متأسفانه در جامعه ما رخ داده. سکون و سکوت در برابر ظلم آشکار و سیستماتیک داخلی، بی ارتباط با سکوت و سکون و رخوت در قبال پدیده ای نامشروع و خشونت زا چون اسرائیل نیست. آن زمان که چمران ها و یزدی ها، جوانان مجاهد و چپ های اصیل ضدامپریالیسم بی هیچ همراهی حکومت، به مقابله با اسرائیل و یاری رساندن به ساف و مردم فلسطین می شتافتند، همزمان در برابر ظلم در داخل کشور هم خردک شرری و اندک عملی در کار بود.
    اما امروز چه؟ ما را چه شده؟ جز آنکه در این سال ها -به هر بهانه ای که باشد- آرمان هایمان را وانهاده ایم و سر به آستان «واقعیت های موجود» ساییده ایم؟ زمان آن نرسیده که گرد مرگ از تن بتکانیم؟ چه توقعی دارم! بگذار با مرگ خویش هم بستر بمانیم که مرگ کسب و کار ما شده است.


  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: دوشنبه 87/10/9::: ساعت 7:42 عصر


    غزه




    غزه کاش می شد دستهای خونین ات را نوازش می کردم ، کاش می شد شب های روشنم را با تو قسمت می کردم ، کاش می شد شب های الوان تهران بزرگ ، این ام القرای جهان اسلام را با تو تقسیم می کردم . غزه شرمنده ام ، جز نوشتن چند سطر و چند تصویر از تو ، هیچ کار دیگری از دستم بر نمی آید . غزه من برای تو گریه می کنم ، کاش می شد با اشک چشمانم ، دست های خونین تو را می شستم . غزه دست های خونین تو را از دور می بوسم.

     

     



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: یکشنبه 87/10/8::: ساعت 9:4 عصر

    بسم الله النّور

     

    سلام

     

    اگر میدانستیم ده روز دیگر فرصتمان به پایان میرسد، و به این یقین میرسیدیم که روز دهم، روز آخر بودنمان در این دنیاست چه میکردیم؟

    شاید اولین سوالی که باید برایش پاسخ مناسبی پیدا کنیم این است که چرا حتما باید ده روز دیگر برویم؟! چرا نباید یازده روز دیگر یا صد روز دیگر یا ده سال دیگر برویم و حتما باید روز دهم روز آخر ما باشد؟

    دوستان من،

    وقتی به هدف مهم و والای خود پی ببریم، طوری که حاضر باشیم جانمان را برای آن بدهیم، آنگاه از خود میپرسیم چه کنیم تا در این ده روز این هدف متعالی و بزرگ بیشتر نمود پیدا کند و حتی اگر همه ما از بین برویم باز هم قرنها بعد از ما، بزرگی این هدف در آسمان زندگی نسلهای بعد بدرخشد و همه را به سوی خود جذب کند؟

    سوال این است که چه کار کنیم تا تک تک این ده روز حماسهای باشد پر التهاب و شورآفرین تا هر که از نیمه راه رسید و فقط قصه یکی از این ده روز را شنید، ملتهب شود و چشم به سوی هدف آسمانی ما بدوزد.

    عزیزان دل

    ما باید در هر کدام از این ده روز حماسهای خلق کنیم، حماسهای جانگداز که مستقیما با دلها تماس بگیرد و هنگام نقل آن، درسها، آرزوها و اهداف طلایی و بلند مرتبه خود را به شکلهای مختلف به شنونده منتقل کنیم. باید هر حماسه برای خود یک حماسه مستقل باشد. یعنی اگر هر حماسه را تکه تکه کنند، باز هر تکه آن خود حماسه کاملی باشد. در این صورت حتی اگر قرنها هم بگذرد و از کل حماسهها فقط چند جمله باقی بماند باز هم آن جملات بتوانند هدف آسمانی ما را بیان کنند و دلها را بلرزانند.

    اما اگر بدخواهان نخواستند این جملات به گوش حقجویان آینده برسد و جملات را هم تکه پاره کردند، آن وقت چه؟

    آن گاه باید کلمهای طلایی پیدا کرد که در هر جملهای که میگوییم آن کلمه بدرخشد و خود آن کلمه به اندازه حماسههای ده روزه شوق و شور ایجاد کند.

    حالا از شما عزیزان میپرسم آن واژه چیست؟ نیکوترین کلمه عالم که فقط با شندیدنش دلها بلرزند و این ده روز معنا پیدا کنند، کدام کلمه میتواند باشد؟

    اگر سالها فکر کنیم و قرنها به مراقبه بپردازیم و هزاران سده در جهان سیر کنیم، نیکوتر از کلمه “حسین(ع)” پیدا نخواهیم کرد! این طور نیست!

     

    احمد حلت - مجله موفقیت

     

     



    محمد نوروزی ::: یکشنبه 87/10/1::: ساعت 11:59 عصر

    ای عزیز! این حدیث را گوش دار که مصطفی- علیه السلام- گفت: هر که عاشق شود
    وآنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد، شهید باشد. هر چند می کوشم که از عشق
    در گذرم، عشق مرا شیفته و سرگردان می داردو با این همه، او غالب می شودو من مغلوب
    . با عشق کی توانم گوشید!

                        کارم اندر عشق مشکل می شود                     خان و مانم در سر دل می شود
                        هر زمان گویم که بگریزم ز عشق             عشق پیش از من به منزل می شود

    دریغا عشق فرض راه است همه کس را. دریغا اگر عشق ِ خالق نداری باری عشق ِ مخلوق مهیا کن
    تا قدر این کلمات تو را حاصل شود. دریغا از عشق چه توان گفت، و از عشق چه نشان شاید داد و
    چه عبارت توان کرد! در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند
    و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز رخت دیگری ننهد. هر جا که رسد،
    سوزد و به رنگ خود گرداند.
                        در عشق کسی قدم نهد کش جان نیست        با جان بودن به عشق در سامان نیست

          
               درمانده عشق را از آن درمان نیست             کانگشت به هر چه برنهی عشق آن است
    ای عزیز! به خدا رسیدن فرض است و لابد هر چه به واسطه آن به خدا رسند فرض باشد به نزدیک
    طالبان. عشق بنده را به خدا رساند، پس عشق از بهر این معنی فرض راه آمد.
    ای عزیز! مجنون صفتی باید که از نام لیلی شنیدن جان توان باختن ، فارغ را از عشق لیلی چه باک
    و چه خبر! و آن که عاشق لیلی نباشد آنچه فرض راه مجنون بود او را فرض نبود. همه کس را آن دیده
    نباشد که جمال لیلی بیند و عاشق  لیلی شود، تا آن دیده یابد که عاشق لیلی شود که این عشق خود
    ضرورت باشد. کار آن عشق دارد که چون نام لیلی شنود گرفتار عشق لیلی شود. به مجرد اسم عشق
    عاشق شدن کاری طرفه و اعجوبه باشد.
                         نادیده هر آن کسی که نام تو شنید            دل ، نامزد تو کرد و مهر تو گزید
                        چون حسن و لطافت جمال تو بدید       جان بر سر دال نهاد و پیش تو کشید

    کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است، بی عشق چگونه زندگانی
    کند؟ حیات از عشق می شناس و ممات بی عشق می یاب.

                       روزی دو که اندرین جهانم زنده                 شرمم بادا اگر به جانم زنده
                      آن لحظه شوم از زنده که پیشت میرم       وان دم میرم که بی تو مانم زنده
     
    سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقلها افزون آید. هر که عشق ندارد
    مجنون و بی حاصل است. هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشدو خود رای بود. عاشقی بیخودی
    و بیراهی باشد. دریغا همه جهان و جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودندی.
             عاشق شدن آیین چون من شیدایی است           ای عاشق هر که نه عاشقست او خود رایی است
             در عالم پیر هر کجا برنایی است                                      عاشق بادا که عشق خوش سودایی است

    ای عزیز! پروانه قوت از عشق آتش خورد، بی آتش قرار نداردو در آتش وجود ندارد تا آنگاه که آتش عشق
    او را چنان گرداند که همه جهان آتش بیند؛ چون به آتش رسد خود را بر میان زند. خود نداند فرقی کردن
    میان آتش و غیر آتس. چرا؟ زیرا که عشق، همه خود آتش است:
                 اندر تن من جای نماند ای بت بیش             الا همه عشق تو گرفت از پس و پیش
                گر قصد کنم که برگشایم رگ خویش           ترسم که به عشقت اندر آید سر نیش

    چون پروانه خود را بر میان زند، سوخته شود، همه نار شود، از خود چه خبر دارد؟ و تا با خود بود
    ‍‍‍[و] در
    خود بود، عشق می دید. و عشق قوتی دارد که چون سرایت کند به معشوق، معشوق همگی عاشق را به
    خود کشد و بخورد. آتش عشق ، پروانه را قوّت می دهد و او را می پروراند تا پروانه پندارد که آتش، عاشق
    پروانه است. معشوق شمع همچنان با ترتیب و قوّت باشد، بدین طمع خود را بر میان زند. آتش شمع که
    معشوق باشد با وی به سوختن درآید تا همه شمع، با وی به سوختن درآید تا همه شمع، آتش باشد، نه
    عشق و نه پروانه. و پروانه بی طاقت و قوّت این می گوید:
               ای بلعجب از بس که تو را بلعجبی است      
                                                                                       جان همه عشاق جهان از تو غمی است
              مسکین دل من ضعیف و عشق تو قوی است
                                                                                            بیچاره ضعیف کش قوی باید زیست

    بدایت عشق به کمال عاشق را آن باشد که معشوق را فراموش کند که عاشق را حساب با عشق است، با
    معشوق چه حساب دارد؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد و بی عشق او را مرگ باشد.
    در این حالت وقت باشد که خود را غراموش کند که وقت باشد که از عشق چندان غصه و درد و حسرت
    بیند که نه در بند وصال باشد و نه غم هجران خورد؛ زیرا که نه از وصال او را شادی آید و نه از فراق او را
    رنج و غم نماید. همه خود را به عشق داده باشد.
                             چون از تو به جز عشق نجویم به جهان        هجران و وصال تو مرا شد یکسان
                            بی عشق تو بودنم ندارد سامان               خواهی تو وصال جوی، خواهی هجران

     



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: جمعه 87/6/22::: ساعت 7:30 عصر

     

    اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرأ و ربک الاکرم، الذی

     

                     علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم.

    (علق: 1ـ 5)

     ای معلم

     

     

    می توان در سایه آموختن                          گنج عشق  جاودان اندوختن

    اول از استاد، یاد آموختیم                           پس، سویدای سواد  آموختیم

    از پدر گر قالب تن یافتیم                             از معلم جان روشن یافتیم

    ای معلم چون کنم توصیف تو                      چون خدا مشکل توان تعریف تو

    ای تو کشتی نجات روح ما                         ای به طوفان جهالت نوح  ما

    یک پدر بخشنده آب و گل است                    یک پدر روشنگر جان و دل است

    لیک اگر پرسی کدامین برترین                     آنکه دین آموزد و علم  یقین

                                                                                           استاد  شهریار   

    پیشاپیش روز معلم را بر تمامی معلمین ایران تبریک عرض می نماییم    

     



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: پنج شنبه 87/2/12::: ساعت 8:2 عصر

     بعد از این که مدت ها دنبال دختری باوقار و باشخصیت گشتیم که هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد، بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی کرد.وقتی پرسیدم از کجا می داند این دختر همان کسی است که من می خواهم، گفت:راستش توی تاکسی دیدمش.از قیافه اش خوشم آمد.دیدم همانی است که تو می خواهی.وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش کردم.دم در خانه اش به طور اتفاقی بابایش را دیدم که داشت با یکی از همسایه ها حرف می زد.به ظاهرش می خورد که آدم خوبی باشد.خلاصه قیافه ی دختره که حسابی به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می کنم.

     

    با من ازدواج می کنید؟!

    ما وقتی حرف های محکم و مستدل عمه مان را شنیدیم.گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟از پا افتادیم، همین را دنبال می کنیم.ان شاء الله خوب است.این طوری شد که رفتیم به خواستگاری آن دختر.
    پدر دختر پرسید: آقازاده چه کاره اند؟
    -دانشجو هستند.
    -می دانم دانشجو هستند.شغلشان چیست؟
    -ما هم شغلشان را عرض کردیم.
    -یعنی ایشان بابت درس خواندن پول هم می گیرند.
    -نخیر، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس می خوانند:
    به اندازه ی هیکلشان پول می دهند.
    -پس بیکار هستند.
    -اختیار دارید قربان! رشته ایشان مهندسی است.قرار است مهندش شوند
    پدر دختر بدون این که بگذارد ما حرف دیگری بزنیم گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم.بفرمایید؛ و مؤدبانه ما را به طرف در خانه راهنمایی کرد.
    عمه خانم که می خواست هر طور شده دست من و آن دختر را بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت کرد تا بالاخره راضی شدند.فعلاً به شغل دانشجویی ما اکتفا کنند، به شرط آن که تعهد کتبی بدهیم بعد از دانشگاه حتماً برویم سرکار، این طوری شد که ما دوباره رفتیم خواستگاری.
    پدر دختر گفت:و اما . . . مهریه، به نظر من هزار تا سکه طلا. . .
    ادامه مطلب...(از دستش ندین!!!!)

  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: چهارشنبه 86/12/29::: ساعت 7:14 عصر

    تقدیم به شما



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: سه شنبه 86/12/7::: ساعت 6:10 عصر

    نشانی از تو ندارم، اما نشانی ام را برای تو می نویسم:

    در عصرهای انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن

    و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!

    کلبه غریبی ام را پیدا کن کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب آرزوهای رنگی ام!

    در کلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن!

    مرا می یابی

     



  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: یکشنبه 86/8/6::: ساعت 5:46 عصر

    در منابع روایی شیعه دلایل متعددی برای غیبت حضرت قائم (عج) ذکر شده از آن جمله ترس از قتل، آزمون الهی، بیعت نکردن با ستمکاران، سرالهی را می توان نام برد.حضرت ولیعصر امام زمان (عج) در تاریخ 255 چون حضرت موسی (ع) در شرایط دشوار سیاسی در عصر سلطنت خلفای عباسی دیده به جهان گشود و پس از شهادت پدر گرامی شان به دلایل مختلف به مدت 69 سال در غیبت صغری به سر بردند و در این سالها از طریق نواب اربعه به هدایت مردم پرداختند تا اینکه نیمه شعبان در سال 3239 هجری علی بن محمد سیمری دار فانی را وداع گفت به امر پروردگار و دوران غیبت کبری آغاز گردید.
    ادامه مطلب...

  • کلمات کلیدی :
  • محمد نوروزی ::: دوشنبه 86/6/26::: ساعت 10:39 عصر

    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    >> بازدیدهای وبلاگ <<
    بازدید امروز: 63
    بازدید دیروز: 18
    کل بازدید :590295

    >> درباره خودم <<
    ستاره دریایی
    مدیر وبلاگ : محمد نوروزی[155]
    نویسندگان وبلاگ :
    چلچله[35]

    به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ که مبادا ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من/ من 23 سال دارم و توی دانشگاه آزاد لاهیجان در حال تحصیل در رشته نرم افزار هستم . توی این وبلاگ مطالبی گلچین شده از وبلاگهای دیگه قرار داده میشه و همچنین حرفهای دلتنگیم رو بعضی وقتها اینجا میذارم

    >> پیوندهای روزانه <<

    >>دسته بندی یادداشت ها<<

    >>آرشیو شده ها<<

    >>لوگوی وبلاگ من<<
    ستاره دریایی

    >>لینک دوستان<<

    >>لوگوی دوستان<<







    >>اشتراک در خبرنامه<<
     

    >>طراح قالب<<