روزهای آخر زمستان بود و هوا خیلی سرد. برف همه جا را فراگرفته بود. از سردی هوا کوچه های شهر خلوت شده بود. نه از صدای گنجشک ها خبری بود و نه سر از سرو صدای بازی بچه ها؛ سکوت سردی فضای کوچه را احاطه کرده بود.صدای خِرِچ خِرِچ شکستن دانه های برف زیر قالش های عابری سکوت کوچه را شکست. خانم پوشیه زده ای از ته کوچه وارد شد. سولماز بود. شاد بود و خوشحال؛ انگار که سردی هوا را حس نمی کرد. راه خانه عمه طیبه را در پیش گرفته بود. بعد از ماه ها غصه و ناراحتی و کِس کردن گوشه اتاق، بالاخره امروز به مراد دلش رسیده بود.بعد از کلی برو بیای گلسنم خانم، مادر هاشم و کلی پیغام و پسغام بالاخره کربلایی علی پدر سولماز به خواستگاری رضایت داده بود.
یکسالی می شد که هاشم خاطرخواه سولماز شده بود و هر روز گلسنم خانم به بهانه ای به خانه کربلایی می رفت و هر بار به بهانه بیکار بودن هاشم دست خالی برمی گشت. تا این که با وساطت مشهدی رضا دایی هاشم و قول به کار گرفتن هاشم در مغازه آهنگری، این مشکل هم حل شده بود.
امشب قرار خواستگاری گذاشته بودند و سولماز راهی خانه عمه طیبه بود تا هم عمه طیبه دستی به سر و روی سولماز بکشد و هم از عمه برای شرکت در مراسم خواستگاری دعوت کند. هر چند پای شکسته عمه طیبه قوه آمدن مجلس را به او نمی داد.
با دلی شاد و لبی خندان خِرِچ خِرِچ کنان کوچه ها را پشت سر می گذاشت. همه اش قیافه هاشم جلوی چشمش بود که آن هم فقط یک بار وقتی داشت با نرگس خواهر هاشم از کنار مغازه آهنگری می گذشت دیده بود. از پتکی که بر آهن داغ می کوبید معلوم بود که جوان کاری و پرجربزه ای است.
همچنان غرق در افکارش بود که ناگهان با شنیدن صدای عربده مردی سوار بر اسب که داشت نزدیکتر می شد رنگ از چهره اش پرید و نفسش بند آمد. "آهای صبر کن ببینم زنیکه" وقتی برگشت طرف صدا، صاحب صدا را شناخت؛ قنبر کله پز بود؛ گنده لات محل که چند وقتی بود به کسوت امنیه ها درآمده بود.
"برای من چادر چاقچور می کنی ها!"
" یا فاطمه زهرا خودت به دادم برس"
همین را گفت و به سرعت دوید.
"یک پدری ازت در بیارم! وایسا ببینم، هوی..."
سولماز می دوید و امنیه عربده کشان دنبال او بود.
"وایسا ببینم وایسا!"
دیگر از سکوت سرد کوچه ها خبری نبود. کوچه ها را یکی پس از دیگی پشت سر می گذاشت. پاهایش از سرما کرخ می شد. قالش هایش از پایش درآمده بودند. سولماز فقط می دوید. از راسته کوچه که پیچید، کمی دلش خنک شد. چشمش به پل چوبی قدیمی روی رودخانه تلخه رود افتاد. دوید سمت پل.
پیرمردی کنار پل روی کنده درختی نشسته بود و گوش به صدای غرش رودخانه سپرده بود و داشت پای زخمی و خونین و مالینش را می بست. یک مرتبه دید زنی در حال دویدن به سمت پل است و امنیه ای عربده کشان دنبال او.
سولماز دوید سمت پل، پیرمرد که مات و مبهوت شده بود، متوجه پل شد و تا به خودش بیاید آن زن دو دستی طناب دو طرف پل را گرفت و دوید...
"کجا میری زن! صبر کن! وایسا نرو! پل شکسته؛ نرو می افتی تو آب. خدا لعنتتون کنه که زهره زنا و دخترای مردمو می ریزید. خدا بی آبروتون کنه که با آبروی مردم بازی می کند. ..یا امام زمان خودت به دادش برس." این را گفت و خود را لنگ لنگان سمت پل کشید.
چند متری جلوتر نرفته بود که صدای جیغی شنید.
"یا قمر بنی هاشم! "پیرمرد دوید!
روی پل که رفت دید اثری از آن زن نیست. فقط یک تکه پارچه سیاه از چادر زن مانده بود که به چوب های ته پل شکسته گیر کرده بود...
10 سوالی که خدا از تو نمی پرسد!
صیغه در حرم امام رضا(ع)
یک پیام جالب با عنوان 7% برام اومده که میگه ...
کاش در بحرین زلزله آمده بود
تفاوت های زن و مرد را بشناسیم (دختر و پسرهای جوان بخوانند)
پیکر پاک شهید برونسی با سربند "لبیک یا خمینی"
سوپراستارهای شما کدامیک هستند؟؟؟
هرچه اعتماد به نفس بیشتر ، تقید به حجاب بیشتر
گروه سایبری ترویج حجاب و عفاف
تقدیم به دختران و زنان سرزمین من ایران
به جای ترویج رقص در مهد کودک ها، حجاب را آموزش دهیم...
اثر توکل به خدا (خاطره ای زیبا)
شاخ گل کنیز به امام حسین(ع) (زیبا)
چه کسی دو هزار تومان را با دویست تومان عوض میکند؟ (داستان زیبا)
[همه عناوین(158)][عناوین آرشیوشده]
بازدید دیروز: 13
کل بازدید :589761
نویسندگان وبلاگ :
چلچله[35]
به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ که مبادا ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من/ من 23 سال دارم و توی دانشگاه آزاد لاهیجان در حال تحصیل در رشته نرم افزار هستم . توی این وبلاگ مطالبی گلچین شده از وبلاگهای دیگه قرار داده میشه و همچنین حرفهای دلتنگیم رو بعضی وقتها اینجا میذارم
نرم افزار مشاهده شبکه های تلوزیونی جهان از طریق اینترنت [595]
سیستم بازاریابی ایران مارکت سنتر [63]
آثار گناهان [250]
قابل توجه صاحبان سایتها و وبلاگها- کسب درآمد از طریق اینترنت [59]
تفاوت عشق و دوست داشتن [7155]
چشم چرانی،آثار وراههای درمان [2683]
پندهای صلواتی [207]
وقت اندک و کار بسیار [205]
همیشه در کنار همسرتون باشین [309]
در حضور نور [168]
[آرشیو(11)]
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
تابستان 1386
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
بهار 1386
شهریور 1387
دی 1387
کسب درآمد از تبلیغات
عاشقانه
تا ظهور
بچه دانشجو !
معبود من..
بهشت در انتظار ماست
خلوت تنهایی
پاک دیده
وقایع
امیدزهرا
قدرت شیطان
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
صادقانه برای خواهرم
فروشگاه ایران مارکت سنتر
فروشگاهی به وسعت ایران یا 100,000 محصول
گزارش مردمی (گزارش سایت های خلاف قانون)
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
مذهب عشق
.: شهر عشق :.