با تو سخن میگویم، ای بانوی آبهای زلال، ای بانوی عشق!
اینک تمام درهای زمین، در ماتمی جاودان میسوزند و ضجّه میزنند و دستان
بیشرمی که چهرهات را نیلی کردند، قرنهاست که در عظیمترین آتش جهنّم،
هر لحظه خاکستر میشوند.
شب تلخی است امشب.
کاروان کوچکی از مدینه خارج میشود؛ همراه تابوتی که بر شانه سنگینترین بادهای زمین میدرخشد و پیش میآید.
نالههای علی علیهالسلام قلب سیاهترین شب مدینه را میشکافد و هر قطره
اشکی که از چشمان کودکانت فرو میچکد، چون سیلابی عظیم، تا عمق زمین فرو
میرود.
آیا چه کسی خواهد فهمید که چه آتشی آن شب، قلب مولا را میگداخت و چه کسی
آیا خواهد فهمید که نالههای بیصدای زینب، چه حرارتی را آن شب به دورترین
کهکشانها میکشاند.
تمام فرشتههای هر هفت آسمان، امشب همچنان که میگریند، با درخشانترین
ستارهها، گنبد سبز را زینت میدهند و راهی میسازند، مفروش و نورانی، که
از زمین به عمیقترین و نورانیترین نقطه لاجورد کشیده شده است.
دستان علی علیهالسلام ، چندان که پیکر ملکوتی را غسل میدهند، میسوزند و
شانههای بلندش که عمری چون کوه، پایههای آسمان بودند، اینک از گریه
پنهان علی علیهالسلام به لرزه در آمدهاند.
سیّدتنا! تو را به خاک میسپاریم... نه! خاک را به تو میسپاریم که عظمت
تو در خاک نمیگنجد. آیا چگونه میشود باور کرد، بانو! تو که زندهترین
زندهها بودی و تو که تمام آنچه که در حیات میگنجد، به پاس وجود تو هستی
گرفتهاند، چگونه میتوان باور کرد که تو زنده نباشی؟
مگر میتوان گفت که تو زنده نیستی؟ هم چنان که تو پیش از تولّدت، از بدو
حیات زاده شدهای، بیشک پس از وفات نیز، همچنان تا جاودان زنده خواهی بود.
مگر جز این است که بر عرش ایستادهای و اعمال قوم پدر را مینگری و واسطه
حاجات میشوی و مگر برای آمرزش، قوم تو به کار به تو متوسّل نمیشوند و
مگر قرار نیست که تو شفیع گنهکاران رستاخیز باشی؟
ای مادرِ هر چه پاکی و مهر! این سطور را بپذیر که به نامت سوگند، این کلمات جز از ماتم جانسوزم بر نخاستهاند.
و از آغاز جز به نام تو قلم بر نداشتهام.
چشانم را که میبندم، میتوانم به وضوح ببینم: شبهای مدینه آن قدر بزرگ بودهاند که حتی امروز هم میتوان تصورشان کرد.
گوش میکنم، دیوارهای خانهات ناله میکنند.
این دیوارها شاهد لحظه لحظه حضورت بودهاند بانو! شاهد لحظه لحظه درد و
عشق و اشک و مناجاتت که آتش به جگرهایشان میریخته است. این دیوارها
شنیدهاند کلمات سوزانندهات را و آن همه گلایهای که از این قوم داشتی و
اینک، جای خالی تو را میگریند؛ جای خالی دستانِ تو را که هر وقت
میخواستی در خانه حرکت کنی، از دردِ پهلو باید دست را به دیوار تکیه
میدادی. اینک وقت وداع است.
تو میروی، امّا در انتظار باش؛ دیری نخواهد پایید که مولا با فرق شکافته به تو خواهد پیوست و آن گاه، همه چاهها خواهند گریست.
اینک به آسمان که نگاه کنی، پدر را میبینی که گریان و خندان به استقبال تو آمده است.
دروازههای بهشت گشوده است.
جاده مفروش از ستارگان، گامهایت را به خویش میخواند.
بال بگشا! دیگر زمان درد و اشک به پایان رسیده است.
بال بگشا بانو! بال بگشا...
«مدفن پروانهها»
نزهت بادی
نزدیک سحر، ناخودآگاه دلم هوای روضه فاطمه علیهاالسلام را کرد.
به یاد دلشکستگی همه دور ماندگان از بقیع، دو رکعت نماز استغاثه مادرم را
خواندم. روبروی حرم رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نشستم و شروع کردم
به خواندن زیارتنامه گل: «اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَرَسُولِ اللّهِ
صلیاللهعلیهوآلهوسلم »
ناگهان پروانهای را دیدم که با بال و پری خیس از اشک چشمهای سیاهی که با
طلوع آفتاب، به سرخی میگرایید، بر روی نام فاطمه علیهاالسلام نشست؛ گویی
با این نام غریب انس دیرینهای داشت و مثل دل من، هوای دعاهای شبانه زهرا
علیهاالسلام را کرده بود!
مگر میشود کسی راه به خانه نیم سوخته فاطمه علیهاالسلام بیابد و دور
اتاقهایش بچرخد و زیر سقفش بنشیند و در و دیوارش را ببوید و صدای چرخش
دستاس خونیاش را بشنود، ولی جام بلورین احساسش ترک نخورد و نشکند و
اشکهای خونیاش فرو نریزد؟!
وقتی روی شال سبزم نشست، دیدم که یک بالش شکسته است؛ خواستم تا او را در
عکس جاودانهاش کنم، اما آرام و قرار نداشت! هیچ کس در جای خالی سجاده
مهربانیهای زهرا علیهاالسلام ، دل آرام نمیدارد!
وقت اذان، دوباره گوشهای از بقیع یافتمش؛ بیرمق و زخمی! خودش را به سختی
بر روی خاکهای بقیع میکشید تا شاید جراحت قدیمی بالش شفا گیرد و یا
تیمّمی کند برای آخرین نمازش!
او را به روی شال سبزم گذاشتم؛ همان جایی که دوستش میداشت!
او جان میداد و من میگریستم! دلم بیش از جان دادن یک پروانه را دید!
مؤذن آن بامداد اندوهگین، شهادتینی بود که بعد از آن چشمهای مهتابی
پروانه، از گریستن باز ماند! نمیدانم بر شکستگی دلش بوسه زدم یا جراحت
بالش؟! اما بر هر کدام که بود، لبهایم را به خون نشاند.
او را بر دستانم بلند کردم؛ آن قدر که خدای عشق را به غربت او سوگند دهم!
در مشایعت نسیم اندوهی که از روی قبور بقیع بر میخاست، او را بین صفحات
قرآنم گذاشتم تا یادگاری شود برای شبهایی که با خیال بقیع به خواب میروم
و رؤیای دلانگیز خانه فاطمه علیهاالسلام را میبینم.
اما در غروب وداع مدینه و ترک کوچههای دلتنگش، وقتی قرآنم را گشودم، اثری
از آن پروانه نیافتم، حتی خاکستری هم از او باقی نمانده بود، عکس هم
«سوخته» بود؛ بیهیچ نام و نشانی!
راستی، چه کسی میداند «مدفن پروانهها» کجاست؟ من نیز پروانه گمشدهای دارم!
ای مادر بیکسیهای پدر
علی خیری
پدر که رفت، گمان میکردیم جان پدر در میان ماست.
گمان میکردیم از این پس شمیم گل محمدی صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، با عطر گامهای تو فضا را آکنده خواهد کرد.
نمیدانستیم چند سپیده بیشتر در میان ما نخواهی ماند.
نمیدانستیم نخستین پیوسته به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم تو خواهی بود.
نمیدانستیم زودتر از سرنوشت، گرد و غبار بیمادری بر سر و رویمان خواهد نشست.
آن روزها که غم، تنها همراه همیشهات بود و اشک، همرکاب غصّههای ناتمامت
آن روزها که بغض بیت الاحزان با مرثیههای جانسوزت در هم میپیچید
آن روزها که «فدک»، آوردگاه حماسه پر شکوه تو بود؛ نماد حق خواهی انسان در گستره بلا کشیده تاریخ.
ای مادر بیکسیهای پدر!
ای شانههای استوار علی!
برخیز! برخیز و آهنگ مسجد کن.
برخیز و با شرارههای کلامت، کاخهای ستم را ویرانه کن!
برخیز و دستهای یاری علی علیهالسلام را بفشار!
برخیز و شبهای بیسحر علی علیهالسلام را به سپیده صبح، پیوندی دوباره بزن!
برخیز و گیسوان پریشان زینب را شانه بزن!
برخیز و با نوازشهای مادرانهات، حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام را در آغوش بگیر!
آتش نزنید!
این جا خانه فرشتگان خاک نشین است.
شعله بر در نزنید!
این جا مهبط آسمانیان است.
اندکی شرم کنید! مگر چند روز است که رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، این خانه را دق الباب نکرده است؟
مگر چند روز است که داغ فراق پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، بر جانها نشسته است؟
اینک چه میکنید؟
شعله بر در نزنید!
شعله بر برگ شقایق نزنید!
در باغ را به آتش نکشید!
گلهای یاس را لگد کوب ستم نکنید!
«بر حاشیه برگ شقایق بنویسید گل تاب فشار در و دیوار ندارد»
فرصت کوتاه لبخندهایت
محمد کامرانی اقدام
مدینه!
هنوز کوچههایت بوی بهار سوخته را میدهد و خشت خشت خاطراتت، خیس از زلالی آینههای مالامال فاطمه علیهاالسلام است.
هنوز داغ، همان داغ است و نسیم، همان نسیم!
هنوز اتفاق تازهتری از زخمهای تو نیافتاده است! کوچههای مدینه،
کوچههای مدینه، و باز هم کوچههای مدینه؛ چه رازی است که در تو نهفته
است، که این گونه دل هر رهگذری را شعلهور میکند!
صدای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است که اندوه فاطمه را بدرقه میکند، یا شیون شمشیر زنگ خورده علی علیهالسلام است؟
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، دستهایش را با تمام مهربانیها تقسیم
کرد و تو تمام مهربانی پیامبر بودی که: «یا فاطِمَه! مَنْ صَلّی عَلَیْکِ،
غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّة»
«دخترم، کسی که بر تو درود بفرستد، خداوند او را میآمرزد و او را در بهشت، در هر کجا که باشم، به من ملحق میکند».
سلام بر تو، که روشنایی و نور، تسبیح تو را میگویند و آب و آبشار، زلالی اشکهای تو را زمزمه میکند!
سلام بر تو، ای غربت درخشنده شبهای علی علیهالسلام !
سلام بر تو، ای تبسم کوچیده از لبان علی علیهالسلام !
سلام بر تو، که تمام فرشتهها، فدایی نام تو هستند!
سلام بر تو، ای هانیه، حورا، عذرا، سلام بر تو «ام ابیها»!
سلام بر تو، که زهرایی و شکفتن شکوفههای نور، با دستهای پیوسته تو میسّر است و زمان و مکان با بودن توست امکانپذیر!
سلام بر تو، که اولین کلمهای که تو را توصیف کرد، نور بود و آخرین کلمهای که تو را دریافت، آتش اشتیاق!
وقتی که در محراب میایستادی، تمام ستارهها به پاهایت میافتادند و ماه در مقابل معصومیت مواج تو، مه گرفته، زانو میزد.
سلام بر تو، ای یادگار روزهای تنهایی پدر و ای شاهد روزگار تنهایی علی علیهالسلام !
سلام بر تو،!
ای صداقت سیال و ای دریای پهلو گرفته در ساحل دریای علی علیهالسلام ! هزار پنجره تبسّم، نثار ایثار تو!
هزار چشم معرفت، فدای اشکهای بیدریغ تو! ای گزینه برتر و آخرِ زنان
نیکوی جهان! هنوز بوی بهشت از سمت و سوی تو میوزد و پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، چشم به راه مهربانیهای فراتر از دستهای کوچک
توست، تا آغوش فراموش نشدنی تو را در فرصت کوتاه لبخندهایت حس کند.
ای شبیهترین صورت به چهره پیامبر! آتش چگونه توانست به حریم حریر
لبخندهای تو نزدیک شود و زخم، با چه جرأتی توانست درب خانه تو را بکوبد!
سلام بر تو، که در آتش و عصیان برافروخته ناسپاسان حریم ولایت و نبوت
سوختی و زمزمههای روشن خویش را جز برای تنهایی و خلوت خویش بازگو نکردی.
فانوس زخم خوردهام و روشنم سوز
باری ست زخم آتشتان در تنم هنوز
هفت آسمان سکوت شکست، آینه ببین!
سنگ تو را به سینه خود میزنم هنوز
ای کوچههای منتظر و منتهی به من!
سرشار از تبسّم و از شیونم هنوز
خاموش اگر چه رفتهام ای زخم! مانده است
روشن چراغ آبله بر مدفنم هنوز
هر شب کنار پنجرههای سوخته، اندوههای روشن خویش را جز برای خلوت و
تنهایی خویش بازگو نکردی و از زخمهای علی علیهالسلام فاصله نگرفتی و پا
به پای غربت مولا گریستی، تا قلب مولا در توالی و تکرارهای تلخ تاریخ، پر
سوز و گدازتر در جریان باشد.
علی و زهرا
سمیه باغبانها
شب و سکوت و تنهایی... و سری در چاه و واگویههای یک مرد، در هجوم سایههای نامرد.
آه! چه درد غریبی است، «غریبی»! فدای غربتت، علی!
وقتی تمام دلت را غسل و کفن کنی، وقتی خونابه پهلوی دار و ندارت را بشویی
و گونههای یاست را ارغوانی ببینی، اگر علی علیهالسلام هم باشی، پشتت
خواهد شکست. اُف بر تو ای روزگار!
زمانه، چه ناجوانمردانه غربت را میان آشنایان وحی قسمت میکند! به خدا اگر
علی علیهالسلام ، علی علیهالسلام نبود، میشکست، که علی علیهالسلام ،
علی علیهالسلام بود و در سوگ فاطمه علیهاالسلام شکست.
دیگر علی علیهالسلام تنهاست، وقتی که زهرا میان خاک خفته باشد؛ که هیچ کس نباشد تا بر زخم سینه علی مرهمی نهد.
... و علی علیهالسلام مانده است و مدینه بیزهرا و خلوت بقیع. ای بقیع مطهر! مزار یاس کجاست؟
علی و خدا و ...
خدیجه پنجی
غمی غریب بر شانههای مدینه نشسته است
مدینه بوی غربت میدهد
هوا اندوه میبارد
لحظهها سوگوار و داغدارند و کوچههای بنیهاشم، در سکوتی غریبانه، خاطراتی تلخ را به نظاره نشسته است!
خانه وحی، خانهای که فرشتگان، بیاجازه صاحب خانه وارد نمیشدند،
چگونه است که حالا حضور پلید و گستاخ عدهای ناپاک را به تجربه نشسته است؟!
مدینه از این پس، هرگز صدای مناجات فاطمه علیهاالسلام را نخواهد شنید!
مدینه از این پس، عطر حضور فاطمه علیهاالسلام را حس نخواهد کرد!
و در این میان، علی علیهالسلام غریبتر از همه، نهایت تنهاییاش را فقط با یک چاه قسمت میکند!
هنوز در گوشه گوشه خانه، بوی زهرا میوزد!
علی علیهالسلام چگونه قدم به خانهای بگذارد که بیفاطمه علیهاالسلام است؟
درِ نیم سوخته، تلخترین حادثه تاریخ را بازگو میکند!
دَرِ نیم سوخته، حکایت رنج فاطمه علیهاالسلام است.
درِ نیم سوخته، آتش به جان علی میزند...
شب است و ماه
ماه است و علی علیهالسلام
علی علیهالسلام است و خدا و یک چاه!
چاهی که گوش به دردهای دل صبور علی سپرده است!
آه! اگر فاطمه زنده بود...
کاش یاس کبودِ علی علیهالسلام هیچ گاه هیجده ساله نمیشد!
شب است و ماه...
ماه است و علی علیهالسلام و...
امان از این شب که خورشید را از ما گرفت!
امان از این شب و امان از...
حقیقت گمنام
محمد کامرانی اقدام
ما میرویم و دیده ما بین کوچههاست مثل غبار سر به هوا بین کوچههاست ما
میرویم و خاطره سوختن هنوز چون دامن نسیم، رها بین کوچههاست ای آینه!
ببین که غبار نگاه ما در جستجویت آبله پا، بین کوچههاست از این سکوت
ریخته در پای نخل و چاه پیداست اینکه رد صدا، بین کوچههاست
میپرسم از تو باز که از مسجد النبی آیا چقدر فاصله تا بین کوچههاست
دنبال آن حقیقت گمنام، چشم ما یا در بقیع مانده و یا بین کوچههاست
مزار گم شده
خدیجه پنجی
کجاست، فاطمه آیا؟ انار گم شده است مدینه در مِهی از انتظار گم شده است
خمیده قامت گلهای عشق؛ پاییز است و یا خدای نکرده بهار گم شده است؟ در
آسمان ولایت، قیامتی برپاست مگر ستاره دنباله دار گم شده است؟! و رفت
فاطمه و بعد رفتنش این جا میان نان و هوس، ذوالفقار گم شده است بلال! محض
رضای خدا اذان سر کن مقام فاطمه در این دیار گم شده است و بعد رفتنتان
قحطی آمده خانوم! نشان مرد در این روزگار گم شده است کدام فاجعه بدتر از
اینکه حرمت عشق میان این همه گندم تبار گم شده است؟ برای شرح غمانگیز
غربتت کافی است همین که نیمه شبی یک مزار گم شده است هنوز آخر این قصّه
نقطه چین مانده است... چون از تبار شما یک سوار گم شده است
کلمات کلیدی : مادر، فاطمه الزهرا
اینک تمام درهای زمین، در ماتمی جاودان میسوزند و ضجّه میزنند و دستان
بیشرمی که چهرهات را نیلی کردند، قرنهاست که در عظیمترین آتش جهنّم،
هر لحظه خاکستر میشوند.
شب تلخی است امشب.
کاروان کوچکی از مدینه خارج میشود؛ همراه تابوتی که بر شانه سنگینترین بادهای زمین میدرخشد و پیش میآید.
نالههای علی علیهالسلام قلب سیاهترین شب مدینه را میشکافد و هر قطره
اشکی که از چشمان کودکانت فرو میچکد، چون سیلابی عظیم، تا عمق زمین فرو
میرود.
آیا چه کسی خواهد فهمید که چه آتشی آن شب، قلب مولا را میگداخت و چه کسی
آیا خواهد فهمید که نالههای بیصدای زینب، چه حرارتی را آن شب به دورترین
کهکشانها میکشاند.
تمام فرشتههای هر هفت آسمان، امشب همچنان که میگریند، با درخشانترین
ستارهها، گنبد سبز را زینت میدهند و راهی میسازند، مفروش و نورانی، که
از زمین به عمیقترین و نورانیترین نقطه لاجورد کشیده شده است.
دستان علی علیهالسلام ، چندان که پیکر ملکوتی را غسل میدهند، میسوزند و
شانههای بلندش که عمری چون کوه، پایههای آسمان بودند، اینک از گریه
پنهان علی علیهالسلام به لرزه در آمدهاند.
سیّدتنا! تو را به خاک میسپاریم... نه! خاک را به تو میسپاریم که عظمت
تو در خاک نمیگنجد. آیا چگونه میشود باور کرد، بانو! تو که زندهترین
زندهها بودی و تو که تمام آنچه که در حیات میگنجد، به پاس وجود تو هستی
گرفتهاند، چگونه میتوان باور کرد که تو زنده نباشی؟
مگر میتوان گفت که تو زنده نیستی؟ هم چنان که تو پیش از تولّدت، از بدو
حیات زاده شدهای، بیشک پس از وفات نیز، همچنان تا جاودان زنده خواهی بود.
مگر جز این است که بر عرش ایستادهای و اعمال قوم پدر را مینگری و واسطه
حاجات میشوی و مگر برای آمرزش، قوم تو به کار به تو متوسّل نمیشوند و
مگر قرار نیست که تو شفیع گنهکاران رستاخیز باشی؟
ای مادرِ هر چه پاکی و مهر! این سطور را بپذیر که به نامت سوگند، این کلمات جز از ماتم جانسوزم بر نخاستهاند.
و از آغاز جز به نام تو قلم بر نداشتهام.
چشانم را که میبندم، میتوانم به وضوح ببینم: شبهای مدینه آن قدر بزرگ بودهاند که حتی امروز هم میتوان تصورشان کرد.
گوش میکنم، دیوارهای خانهات ناله میکنند.
این دیوارها شاهد لحظه لحظه حضورت بودهاند بانو! شاهد لحظه لحظه درد و
عشق و اشک و مناجاتت که آتش به جگرهایشان میریخته است. این دیوارها
شنیدهاند کلمات سوزانندهات را و آن همه گلایهای که از این قوم داشتی و
اینک، جای خالی تو را میگریند؛ جای خالی دستانِ تو را که هر وقت
میخواستی در خانه حرکت کنی، از دردِ پهلو باید دست را به دیوار تکیه
میدادی. اینک وقت وداع است.
تو میروی، امّا در انتظار باش؛ دیری نخواهد پایید که مولا با فرق شکافته به تو خواهد پیوست و آن گاه، همه چاهها خواهند گریست.
اینک به آسمان که نگاه کنی، پدر را میبینی که گریان و خندان به استقبال تو آمده است.
دروازههای بهشت گشوده است.
جاده مفروش از ستارگان، گامهایت را به خویش میخواند.
بال بگشا! دیگر زمان درد و اشک به پایان رسیده است.
بال بگشا بانو! بال بگشا...
«مدفن پروانهها»
نزهت بادی
نزدیک سحر، ناخودآگاه دلم هوای روضه فاطمه علیهاالسلام را کرد.
به یاد دلشکستگی همه دور ماندگان از بقیع، دو رکعت نماز استغاثه مادرم را
خواندم. روبروی حرم رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم نشستم و شروع کردم
به خواندن زیارتنامه گل: «اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَرَسُولِ اللّهِ
صلیاللهعلیهوآلهوسلم »
ناگهان پروانهای را دیدم که با بال و پری خیس از اشک چشمهای سیاهی که با
طلوع آفتاب، به سرخی میگرایید، بر روی نام فاطمه علیهاالسلام نشست؛ گویی
با این نام غریب انس دیرینهای داشت و مثل دل من، هوای دعاهای شبانه زهرا
علیهاالسلام را کرده بود!
مگر میشود کسی راه به خانه نیم سوخته فاطمه علیهاالسلام بیابد و دور
اتاقهایش بچرخد و زیر سقفش بنشیند و در و دیوارش را ببوید و صدای چرخش
دستاس خونیاش را بشنود، ولی جام بلورین احساسش ترک نخورد و نشکند و
اشکهای خونیاش فرو نریزد؟!
وقتی روی شال سبزم نشست، دیدم که یک بالش شکسته است؛ خواستم تا او را در
عکس جاودانهاش کنم، اما آرام و قرار نداشت! هیچ کس در جای خالی سجاده
مهربانیهای زهرا علیهاالسلام ، دل آرام نمیدارد!
وقت اذان، دوباره گوشهای از بقیع یافتمش؛ بیرمق و زخمی! خودش را به سختی
بر روی خاکهای بقیع میکشید تا شاید جراحت قدیمی بالش شفا گیرد و یا
تیمّمی کند برای آخرین نمازش!
او را به روی شال سبزم گذاشتم؛ همان جایی که دوستش میداشت!
او جان میداد و من میگریستم! دلم بیش از جان دادن یک پروانه را دید!
مؤذن آن بامداد اندوهگین، شهادتینی بود که بعد از آن چشمهای مهتابی
پروانه، از گریستن باز ماند! نمیدانم بر شکستگی دلش بوسه زدم یا جراحت
بالش؟! اما بر هر کدام که بود، لبهایم را به خون نشاند.
او را بر دستانم بلند کردم؛ آن قدر که خدای عشق را به غربت او سوگند دهم!
در مشایعت نسیم اندوهی که از روی قبور بقیع بر میخاست، او را بین صفحات
قرآنم گذاشتم تا یادگاری شود برای شبهایی که با خیال بقیع به خواب میروم
و رؤیای دلانگیز خانه فاطمه علیهاالسلام را میبینم.
اما در غروب وداع مدینه و ترک کوچههای دلتنگش، وقتی قرآنم را گشودم، اثری
از آن پروانه نیافتم، حتی خاکستری هم از او باقی نمانده بود، عکس هم
«سوخته» بود؛ بیهیچ نام و نشانی!
راستی، چه کسی میداند «مدفن پروانهها» کجاست؟ من نیز پروانه گمشدهای دارم!
ای مادر بیکسیهای پدر
علی خیری
پدر که رفت، گمان میکردیم جان پدر در میان ماست.
گمان میکردیم از این پس شمیم گل محمدی صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، با عطر گامهای تو فضا را آکنده خواهد کرد.
نمیدانستیم چند سپیده بیشتر در میان ما نخواهی ماند.
نمیدانستیم نخستین پیوسته به رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم تو خواهی بود.
نمیدانستیم زودتر از سرنوشت، گرد و غبار بیمادری بر سر و رویمان خواهد نشست.
آن روزها که غم، تنها همراه همیشهات بود و اشک، همرکاب غصّههای ناتمامت
آن روزها که بغض بیت الاحزان با مرثیههای جانسوزت در هم میپیچید
آن روزها که «فدک»، آوردگاه حماسه پر شکوه تو بود؛ نماد حق خواهی انسان در گستره بلا کشیده تاریخ.
ای مادر بیکسیهای پدر!
ای شانههای استوار علی!
برخیز! برخیز و آهنگ مسجد کن.
برخیز و با شرارههای کلامت، کاخهای ستم را ویرانه کن!
برخیز و دستهای یاری علی علیهالسلام را بفشار!
برخیز و شبهای بیسحر علی علیهالسلام را به سپیده صبح، پیوندی دوباره بزن!
برخیز و گیسوان پریشان زینب را شانه بزن!
برخیز و با نوازشهای مادرانهات، حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام را در آغوش بگیر!
آتش نزنید!
این جا خانه فرشتگان خاک نشین است.
شعله بر در نزنید!
این جا مهبط آسمانیان است.
اندکی شرم کنید! مگر چند روز است که رسولاللّه صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، این خانه را دق الباب نکرده است؟
مگر چند روز است که داغ فراق پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، بر جانها نشسته است؟
اینک چه میکنید؟
شعله بر در نزنید!
شعله بر برگ شقایق نزنید!
در باغ را به آتش نکشید!
گلهای یاس را لگد کوب ستم نکنید!
«بر حاشیه برگ شقایق بنویسید گل تاب فشار در و دیوار ندارد»
فرصت کوتاه لبخندهایت
محمد کامرانی اقدام
مدینه!
هنوز کوچههایت بوی بهار سوخته را میدهد و خشت خشت خاطراتت، خیس از زلالی آینههای مالامال فاطمه علیهاالسلام است.
هنوز داغ، همان داغ است و نسیم، همان نسیم!
هنوز اتفاق تازهتری از زخمهای تو نیافتاده است! کوچههای مدینه،
کوچههای مدینه، و باز هم کوچههای مدینه؛ چه رازی است که در تو نهفته
است، که این گونه دل هر رهگذری را شعلهور میکند!
صدای پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم است که اندوه فاطمه را بدرقه میکند، یا شیون شمشیر زنگ خورده علی علیهالسلام است؟
پیامبر صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، دستهایش را با تمام مهربانیها تقسیم
کرد و تو تمام مهربانی پیامبر بودی که: «یا فاطِمَه! مَنْ صَلّی عَلَیْکِ،
غَفَرَ اللَّهُ لَهُ وَ أَلْحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّة»
«دخترم، کسی که بر تو درود بفرستد، خداوند او را میآمرزد و او را در بهشت، در هر کجا که باشم، به من ملحق میکند».
سلام بر تو، که روشنایی و نور، تسبیح تو را میگویند و آب و آبشار، زلالی اشکهای تو را زمزمه میکند!
سلام بر تو، ای غربت درخشنده شبهای علی علیهالسلام !
سلام بر تو، ای تبسم کوچیده از لبان علی علیهالسلام !
سلام بر تو، که تمام فرشتهها، فدایی نام تو هستند!
سلام بر تو، ای هانیه، حورا، عذرا، سلام بر تو «ام ابیها»!
سلام بر تو، که زهرایی و شکفتن شکوفههای نور، با دستهای پیوسته تو میسّر است و زمان و مکان با بودن توست امکانپذیر!
سلام بر تو، که اولین کلمهای که تو را توصیف کرد، نور بود و آخرین کلمهای که تو را دریافت، آتش اشتیاق!
وقتی که در محراب میایستادی، تمام ستارهها به پاهایت میافتادند و ماه در مقابل معصومیت مواج تو، مه گرفته، زانو میزد.
سلام بر تو، ای یادگار روزهای تنهایی پدر و ای شاهد روزگار تنهایی علی علیهالسلام !
سلام بر تو،!
ای صداقت سیال و ای دریای پهلو گرفته در ساحل دریای علی علیهالسلام ! هزار پنجره تبسّم، نثار ایثار تو!
هزار چشم معرفت، فدای اشکهای بیدریغ تو! ای گزینه برتر و آخرِ زنان
نیکوی جهان! هنوز بوی بهشت از سمت و سوی تو میوزد و پیامبر
صلیاللهعلیهوآلهوسلم ، چشم به راه مهربانیهای فراتر از دستهای کوچک
توست، تا آغوش فراموش نشدنی تو را در فرصت کوتاه لبخندهایت حس کند.
ای شبیهترین صورت به چهره پیامبر! آتش چگونه توانست به حریم حریر
لبخندهای تو نزدیک شود و زخم، با چه جرأتی توانست درب خانه تو را بکوبد!
سلام بر تو، که در آتش و عصیان برافروخته ناسپاسان حریم ولایت و نبوت
سوختی و زمزمههای روشن خویش را جز برای تنهایی و خلوت خویش بازگو نکردی.
فانوس زخم خوردهام و روشنم سوز
باری ست زخم آتشتان در تنم هنوز
هفت آسمان سکوت شکست، آینه ببین!
سنگ تو را به سینه خود میزنم هنوز
ای کوچههای منتظر و منتهی به من!
سرشار از تبسّم و از شیونم هنوز
خاموش اگر چه رفتهام ای زخم! مانده است
روشن چراغ آبله بر مدفنم هنوز
هر شب کنار پنجرههای سوخته، اندوههای روشن خویش را جز برای خلوت و
تنهایی خویش بازگو نکردی و از زخمهای علی علیهالسلام فاصله نگرفتی و پا
به پای غربت مولا گریستی، تا قلب مولا در توالی و تکرارهای تلخ تاریخ، پر
سوز و گدازتر در جریان باشد.
علی و زهرا
سمیه باغبانها
شب و سکوت و تنهایی... و سری در چاه و واگویههای یک مرد، در هجوم سایههای نامرد.
آه! چه درد غریبی است، «غریبی»! فدای غربتت، علی!
وقتی تمام دلت را غسل و کفن کنی، وقتی خونابه پهلوی دار و ندارت را بشویی
و گونههای یاست را ارغوانی ببینی، اگر علی علیهالسلام هم باشی، پشتت
خواهد شکست. اُف بر تو ای روزگار!
زمانه، چه ناجوانمردانه غربت را میان آشنایان وحی قسمت میکند! به خدا اگر
علی علیهالسلام ، علی علیهالسلام نبود، میشکست، که علی علیهالسلام ،
علی علیهالسلام بود و در سوگ فاطمه علیهاالسلام شکست.
دیگر علی علیهالسلام تنهاست، وقتی که زهرا میان خاک خفته باشد؛ که هیچ کس نباشد تا بر زخم سینه علی مرهمی نهد.
... و علی علیهالسلام مانده است و مدینه بیزهرا و خلوت بقیع. ای بقیع مطهر! مزار یاس کجاست؟
علی و خدا و ...
خدیجه پنجی
غمی غریب بر شانههای مدینه نشسته است
مدینه بوی غربت میدهد
هوا اندوه میبارد
لحظهها سوگوار و داغدارند و کوچههای بنیهاشم، در سکوتی غریبانه، خاطراتی تلخ را به نظاره نشسته است!
خانه وحی، خانهای که فرشتگان، بیاجازه صاحب خانه وارد نمیشدند،
چگونه است که حالا حضور پلید و گستاخ عدهای ناپاک را به تجربه نشسته است؟!
مدینه از این پس، هرگز صدای مناجات فاطمه علیهاالسلام را نخواهد شنید!
مدینه از این پس، عطر حضور فاطمه علیهاالسلام را حس نخواهد کرد!
و در این میان، علی علیهالسلام غریبتر از همه، نهایت تنهاییاش را فقط با یک چاه قسمت میکند!
هنوز در گوشه گوشه خانه، بوی زهرا میوزد!
علی علیهالسلام چگونه قدم به خانهای بگذارد که بیفاطمه علیهاالسلام است؟
درِ نیم سوخته، تلخترین حادثه تاریخ را بازگو میکند!
دَرِ نیم سوخته، حکایت رنج فاطمه علیهاالسلام است.
درِ نیم سوخته، آتش به جان علی میزند...
شب است و ماه
ماه است و علی علیهالسلام
علی علیهالسلام است و خدا و یک چاه!
چاهی که گوش به دردهای دل صبور علی سپرده است!
آه! اگر فاطمه زنده بود...
کاش یاس کبودِ علی علیهالسلام هیچ گاه هیجده ساله نمیشد!
شب است و ماه...
ماه است و علی علیهالسلام و...
امان از این شب که خورشید را از ما گرفت!
امان از این شب و امان از...
حقیقت گمنام
محمد کامرانی اقدام
ما میرویم و دیده ما بین کوچههاست مثل غبار سر به هوا بین کوچههاست ما
میرویم و خاطره سوختن هنوز چون دامن نسیم، رها بین کوچههاست ای آینه!
ببین که غبار نگاه ما در جستجویت آبله پا، بین کوچههاست از این سکوت
ریخته در پای نخل و چاه پیداست اینکه رد صدا، بین کوچههاست
میپرسم از تو باز که از مسجد النبی آیا چقدر فاصله تا بین کوچههاست
دنبال آن حقیقت گمنام، چشم ما یا در بقیع مانده و یا بین کوچههاست
مزار گم شده
خدیجه پنجی
کجاست، فاطمه آیا؟ انار گم شده است مدینه در مِهی از انتظار گم شده است
خمیده قامت گلهای عشق؛ پاییز است و یا خدای نکرده بهار گم شده است؟ در
آسمان ولایت، قیامتی برپاست مگر ستاره دنباله دار گم شده است؟! و رفت
فاطمه و بعد رفتنش این جا میان نان و هوس، ذوالفقار گم شده است بلال! محض
رضای خدا اذان سر کن مقام فاطمه در این دیار گم شده است و بعد رفتنتان
قحطی آمده خانوم! نشان مرد در این روزگار گم شده است کدام فاجعه بدتر از
اینکه حرمت عشق میان این همه گندم تبار گم شده است؟ برای شرح غمانگیز
غربتت کافی است همین که نیمه شبی یک مزار گم شده است هنوز آخر این قصّه
نقطه چین مانده است... چون از تبار شما یک سوار گم شده است
محمد نوروزی ::: سه شنبه 88/2/29::: ساعت 12:45 صبح
نظرات دیگران: نظر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هات چاکلت با قارچ گانودرما 20 عددی
10 سوالی که خدا از تو نمی پرسد!
صیغه در حرم امام رضا(ع)
یک پیام جالب با عنوان 7% برام اومده که میگه ...
کاش در بحرین زلزله آمده بود
تفاوت های زن و مرد را بشناسیم (دختر و پسرهای جوان بخوانند)
پیکر پاک شهید برونسی با سربند "لبیک یا خمینی"
سوپراستارهای شما کدامیک هستند؟؟؟
هرچه اعتماد به نفس بیشتر ، تقید به حجاب بیشتر
گروه سایبری ترویج حجاب و عفاف
تقدیم به دختران و زنان سرزمین من ایران
به جای ترویج رقص در مهد کودک ها، حجاب را آموزش دهیم...
اثر توکل به خدا (خاطره ای زیبا)
شاخ گل کنیز به امام حسین(ع) (زیبا)
چه کسی دو هزار تومان را با دویست تومان عوض میکند؟ (داستان زیبا)
[همه عناوین(158)][عناوین آرشیوشده]
10 سوالی که خدا از تو نمی پرسد!
صیغه در حرم امام رضا(ع)
یک پیام جالب با عنوان 7% برام اومده که میگه ...
کاش در بحرین زلزله آمده بود
تفاوت های زن و مرد را بشناسیم (دختر و پسرهای جوان بخوانند)
پیکر پاک شهید برونسی با سربند "لبیک یا خمینی"
سوپراستارهای شما کدامیک هستند؟؟؟
هرچه اعتماد به نفس بیشتر ، تقید به حجاب بیشتر
گروه سایبری ترویج حجاب و عفاف
تقدیم به دختران و زنان سرزمین من ایران
به جای ترویج رقص در مهد کودک ها، حجاب را آموزش دهیم...
اثر توکل به خدا (خاطره ای زیبا)
شاخ گل کنیز به امام حسین(ع) (زیبا)
چه کسی دو هزار تومان را با دویست تومان عوض میکند؟ (داستان زیبا)
[همه عناوین(158)][عناوین آرشیوشده]
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 32
کل بازدید :589580
بازدید دیروز: 32
کل بازدید :589580
>> درباره خودم <<
نویسندگان وبلاگ :
چلچله[35]
به سراغ من اگر می آیید/ نرم و آهسته بیایید/ که مبادا ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من/ من 23 سال دارم و توی دانشگاه آزاد لاهیجان در حال تحصیل در رشته نرم افزار هستم . توی این وبلاگ مطالبی گلچین شده از وبلاگهای دیگه قرار داده میشه و همچنین حرفهای دلتنگیم رو بعضی وقتها اینجا میذارم
>> پیوندهای روزانه <<
کسب درآمد آنلاین--افزایش بازدید وبلاگ [31]
نرم افزار مشاهده شبکه های تلوزیونی جهان از طریق اینترنت [595]
سیستم بازاریابی ایران مارکت سنتر [63]
آثار گناهان [250]
قابل توجه صاحبان سایتها و وبلاگها- کسب درآمد از طریق اینترنت [59]
تفاوت عشق و دوست داشتن [7154]
چشم چرانی،آثار وراههای درمان [2683]
پندهای صلواتی [207]
وقت اندک و کار بسیار [205]
همیشه در کنار همسرتون باشین [309]
در حضور نور [168]
[آرشیو(11)]
نرم افزار مشاهده شبکه های تلوزیونی جهان از طریق اینترنت [595]
سیستم بازاریابی ایران مارکت سنتر [63]
آثار گناهان [250]
قابل توجه صاحبان سایتها و وبلاگها- کسب درآمد از طریق اینترنت [59]
تفاوت عشق و دوست داشتن [7154]
چشم چرانی،آثار وراههای درمان [2683]
پندهای صلواتی [207]
وقت اندک و کار بسیار [205]
همیشه در کنار همسرتون باشین [309]
در حضور نور [168]
[آرشیو(11)]
>>دسته بندی یادداشت ها<<
حدیث[7] . شهید برونسی[2] . گرداب[2] . لباس تنگ . مادر . مسابقه زمان . هوسران . یوسف زهرا . طلبه ای که امام جماعت اشرار شد . عید نوروز در شعر امام خمینى(ره) . فاطمه الزهرا . فرصت . کتاب . کسب درآمد از اینترنت . دختر زن حجاب چادر محجبه . دختر زن خارجی ایرانی . در محضر بهجت . زیارت مجازی مدینه و حرم مطهر رسول الله (ص) . شهادت احمدی نژاد . ارتحال ملکوتی حضرت آیه الله بهجت . توبه . توکل به خدا . حجاب .
>>آرشیو شده ها<<
سخن بزرگان
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
تابستان 1386
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
بهار 1386
شهریور 1387
دی 1387
مهر 1385
آبان 1385
آذر 1385
دی 1385
بهمن 1385
اسفند 1385
فروردین 1386
اردیبهشت 1386
تابستان 1386
بهار 1387
زمستان 1386
پاییز 1386
بهار 1386
شهریور 1387
دی 1387
>>لوگوی وبلاگ من<<
>>لینک دوستان<<
آواز ققنوس
کسب درآمد از تبلیغات
عاشقانه
تا ظهور
بچه دانشجو !
معبود من..
بهشت در انتظار ماست
خلوت تنهایی
پاک دیده
وقایع
امیدزهرا
قدرت شیطان
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
صادقانه برای خواهرم
فروشگاه ایران مارکت سنتر
فروشگاهی به وسعت ایران یا 100,000 محصول
گزارش مردمی (گزارش سایت های خلاف قانون)
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
مذهب عشق
.: شهر عشق :.
کسب درآمد از تبلیغات
عاشقانه
تا ظهور
بچه دانشجو !
معبود من..
بهشت در انتظار ماست
خلوت تنهایی
پاک دیده
وقایع
امیدزهرا
قدرت شیطان
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
صادقانه برای خواهرم
فروشگاه ایران مارکت سنتر
فروشگاهی به وسعت ایران یا 100,000 محصول
گزارش مردمی (گزارش سایت های خلاف قانون)
مذهبی فرهنگی سیاسی عاطفی اکبریان
مذهب عشق
.: شهر عشق :.
>>لوگوی دوستان<<
>>اشتراک در خبرنامه<<
>>طراح قالب<<